Cherry Lips - Part 32

1.7K 211 20
                                    

از پله ها پایین اومدن و وقتی از فرودگاه خارج شدن کمی مکث کردن.نسیم خنکی به صورتشون خورد که جیمین گفت:
_چقد اینجا هوا خوبه
جونگ کوک دستش رو گرفت و با سر تکون دادن حرفش رو تایید کرد.
با دیدن اولین تاکسی جلوی رفتن و با راننده مقصدشون رو هماهنگ کردن.
سوار تاکسی شدن؛ وقتی راننده چمدوناشونو داخل صندوق عقب گذاشت و سوار ماشین شد راه افتادن به سمت هتل.
جیمین با شوق از پشت پنجره به بیرون نگاه میکرد و گوشه به گوشه ی این شهر رو بررسی میکرد.
همیشه دلش میخواست وقتی از شر دانشگاهش خلاص میشه بیاد و فلورانس رو ببینه!
چی بهتر از اینکه با عشقش اومده بود تا اینجا رو بگرده؟!
برگشت به سمت جونگ کوک و لب زد:
_چقد خوشگله...هرجایی رو نگاه میکنی شکل یه اثر هنری میمونه!
لبخندی زد و با لحن مهربون همیشگیش جواب داد:
_همین ذوقت برای خوشحالی من تا آخر سفر کافیه بیبی...حالا دیگه مطمئنم هیچی نمیتونه تا آخر سفر خوشحالیمو خراب کنه!
خندید و به سمتش خم شد و سرش رو روی شونش گذاشت.
_اگه تو انقد بهم اهمیت نمیدادی من چیکار میکردم جونگ کوک؟
جسم ظریف جیمین رو توی بغلش گرفت و بوسه ی عمیقی روی سرش زد.
_عشق من...معلومه که بهت اهمیت میدم این وظیفه ی منه!
گونه ی جیمین رو آروم بوسید و منتظر شد به مقصد برسن.
قرار بود توی این سفر خیلی بهشون خوش بگذره چون دیگه هیچ آدم مزاحمی توی زندگیشون نبود...
حالا که از شر امیلی خلاص شده بودن میتونستن به راحتی هر کاری که میخوان انجام بدن!
از ماشین پیاده شدن و بعد از گرفتن چمدوناشون از راننده به سمت هتل رفتن.
رو به روی در هتل ایستادن که جیمین نگاهی به ساختمان مرتفع رو به روش انداخت و گفت:
_معماریش خیلی جالب و خاصه!
جونگ کوک_تمام هتلای اینجا با الهام از آثار تاریخیشون ساخته شدن برای اینکه بیشتر با محیط هماهنگ باشن...
جیمین_واقعا خوشم اومد
دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و بعد از بوسیدن گونه ی نرمش گفت:
_قراره بیشتر از اینم خوشت بیاد بیبی
دستش رو گرفت و باهم وارد هتل شدن.
بعد از چند دقیقه جونگ کوک کارای مربوط به رزرواسیون رو انجام داد و برگشت پیش جیمین.
باهم سوار آسانسور شدن و به سمت یکی از طبقات بالای ساختمان رفتن.
جونگ بهترین اتاق رو رزرو کرده بود تا جیمین بتونه از داخل اتاق شهر رو تماشا کنه!
خدمه ی هتل در اتاق رو با کارت براشون باز کرد و بردشون داخل.
بعد از اینکه توضیحات لازم رو داد کارت اتاق رو به جونگ کوک تحویل داد و تنهاشون گذاشت.
جیمین به سمت پنجره های تمام قد اتاق رفت و از بالا به منظره ی شهر خیره شد.
_اینجا خیلی خوبه جونگ کوک!...واقعا این همه زیبایی دیوونه کنندس
پشت سرش ایستاد و دستای بزرگ و مردونش رو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد.
چونش رو روی شونه ی جیمین قرار داد و جواب داد:
_دوسش داری عشقم؟
چشماشو بست و در جواب گفت:
_خیلی زیاد!
دستاشو روی دستای جونگ کوک گذاشت و سرش رو به شونش چسبوند.
واقعا از سپری کردن همچین لحظات آرومی کنار جونگ کوک لذت میبرد...
حس میکرد توی دریایی از خوشبختی غرق شده!
جیمین_میخوام دوش بگیرم...بعدش باید بریم بیرون میخوام از همین روز اول کلی توی این شهر بگردم و خوش بگذرونم
جونگ کوک بوسه ای روی گونش زد و جواب داد:
_هرچی تو بخوای کوچولوی شیرینم!
به سمت جونگ کوک چرخید و بوسه ی گرمی روی لباش زد.
دستش رو به آرومی روی گونه ی جونگ کوک کشید و زمزمه کرد:
_همراهیم میکنی؟
لبخندی زد و با لحنی خمار گفت:
_حتما بیبی
دستش رو کشید و اونو دنبال خودش برد...
...
چند دقیقه ای میشد که داخل وان نشسته بود و با آرامش به بدن جونگ کوک تکیه داده بود.
سرش رو به شونه ی جونگ کوک تکیه داده بود و با چشمای بسته از وقتی که کنار هم سپری میکردن لذت میبرد.
انقدر آرامش داشت که حتی دلش نمیخواست از حمام بیرون برن!
جونگ کوک موهای خیسش رو به بازی گرفته بود و هربار شونه ی برهنش رو به آرومی با لب های گرم و پر از حرارتش لمس میکرد.
این عشق بازی های گاه و بی گاه، جیمین رو حسابی دیوونه میکرد و عقل از سرش میپروند...
دستای جونگ کوک رو گرفت و از زیر آب دور کمر خودش حلقشون کرد.
سرش رو به طرفش چرخوند و با زدن لبخندی گفت:
_دلم نمیخواد از توی بغلت تکون بخورم جونگ کوک
سرش رو به سر جیمین چسبوند و زمزمه کرد:
_هرچقدر که دوست داری اینجا میشینیم و میتونی توی بغلم بمونی عزیزم...من مال توام بیبی!
نفس عمیقی کشید و با چشمایی که غرق خوشحالی بودن به چشمای جونگ کوک خیره شد.
_هربار که چشمامو میبندم میترسم از اینکه بازشون کنم و ببینم همه ی اینا یه خواب بوده...ولی وقتی تورو جلوی خودم میبینم هزاربار شکر میکنم که واقعا کنارمی و اینطوری عاشقمی
صورتش رو توی گردن جیمین فرو برد و همزمان گفت:
_آخ بیبی شیرین من...با این حرفا و عشق پاکت قلبمو ذوب میکنی!
با حس قلقلکی که توی گردنش ایجاد شد خندید و کمی سرش رو کج کرد.
_جونگ کوکا...قلقلکم میاد
دستاشو به آرومی روی پهلوهای جیمین فشرد و به بوسیدن گردنش ادامه داد و بیشتر قلقلکش داد...
صدای خنده هاش آرامش محض بود!
______
از موزه خارج شدن که جیمین با هیجان دست دور گردن جونگ کوک انداخت و توی چشماش خیره شد.
جیمین_چطوری بابت این همه لطفی که در حقم میکنی ازت تشکر کنم؟...این موزه رو خیلی دوست داشتم واقعا حرف نداشت
انگشت اشارش رو روی بینی جیمین زد و زمزمه کرد:
_این تازه اولیش بود کوچولو...امشب قراره بازم خوش بگذرونیم
سرش رو جلو برد و بوسه ی عمیقی روی لبای جونگ کوک زد.
انقدر غرق بوسه ی گرم و عاشقانشون و لحظات قشنگشون بودن که حتی متوجه نشدن تمام مدتی که باهم اومدن بیرون، یه نفر داره ازشون عکس میگیره!
پشت دیوار ایستاد و عکسای داخل دوربین رو چک کرد.
وقتی مطمئن شد از همه ی چیزایی که میخواسته عکس گرفته پوزخندی زد و موبایلش رو از توی جیب شلوارش درآورد.
شماره ی مورد نظرش رو گرفت و منتظر شد؛ چند ثانیه بعد صدای بم و مردونه ی شخص مورد نظرش توی گوشش پیچید.
_باز چخبر شده امیلی؟
نگاهی به آخرین عکس داخل دوربین که از بوسه ی جیمین و جونگ کوک گرفته بود انداخت و لب زد:
_فهمیدم چرا پسرت طلاقم داد...منتظر باش وقتی به لپتاپم دسترسی پیدا کنم چندتا عکس واست ایمیل میکنم
تماس رو قطع کرد و دوباره به عکس خیره شد.
_پشیمونت میکنم جون جونگ کوک!
دستش رو محکم گرفت و به سمت ماشین بستنی فروشی ای که کنار خیابون قرار داشت بردش.
_توی این هوا یه بستنی میچسبه مگه نه کیوتی؟
خندید و سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد.
_خیلی زیاد
جونگ کوک_خب...چه طعمی میخوری کوچولو؟
جیمین کمی مکث کرد و بعد از چند ثانیه فکر کردن گفت:
_آممم شکلاتی
جونگ کوک جلوی جایگاهی مخصوص ماشین ایستاد و سفارش دوتا بستنی شکلاتی رو داد.
وقتی بستنی هاشون رو تحویل گرفت و پولش رو داد، برگشت پیش جیمین و گفت:
_بریم بیبی من
مشغول خوردن بستنی هاشون شدن و چند دقیقه بعد جیمین گفت:
_واقعا نمیدونم چی بگم...هر لحظه که کنار تو سپری میشه داره بهم خوش میگذره...کاش هیچوقت سفرمون تموم نشه!
ایستاد و به سمتش چرخید تا جوابش رو بده اما با دیدن لباش که حسابی شکلاتی شده بودن، خندید و گفت:
_خدای من...اون لبای خوشگلت پر از شکلات شدن!
قبل از اینکه جیمین چیزی بگه خم شد و لباش رو بوسید.
زبونش رو به نرمی روی لبای جیمین کشید و شکلاتایی که به اون لبای برجسته مالیده بود رو خورد.
سرش رو عقب کشید و همینطور که زبونش رو دور لباش میکشید گفت:
_ترکیب کاکائو با لبای گیلاسی تو عجب چیز خفنیه بیبی بوی!
جیمین که از خجالت سرخ شده بود سرش رو به سینه ی جونگ کوک چسبوند و لب زد:
_یاااا...جلوی مردم این کارارو باهام نکن من خجالت میکشم
خندید و بوسه ای روی موهاش زد و زمزمه کرد:
_خجالت کشیدنتم دوست دارم عشقم!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋حيث تعيش القصص. اكتشف الآن