Cherry Lips - Part 13

2.6K 411 25
                                    

به سمت میز خم شد و بطری شامپاینی که روی میز بود رو برداشت و جام خودش رو باهاش پر کرد.
در حالی که به مبل تکیه میداد نگاهش رو به زمین رقص دوخت و جیمینی که مشغول رقصیدن بود رو زیر نظر گرفت.
کمی بیشتر دور و برش رو نگاه کرد اما تهیونگ و نامجون رو کنارش پیدا نکرد.
این یعنی جیمین تنهایی داشت بین اون جمعیت انقدر سکسی میرقصید.
روی جیمین زوم کرد تا مراقبش باشه و خوب شد که این کارو کرد!
با دیدن پسری که داشت دستاشو روی کمر باریک جیمین میکشید اخم غلیظی کرد و از جاش بلند شد.
با سرعت خودشو رسوند بهشون و اون پسر رو هول داد.
_دستتو بکش آشغال!
وقتی موفق شد پسر رو دور کنه به سمت جیمین چرخید و سرش رو جلوتر برد.
لباشو به گوش جیمین نزدیک کرد و گفت:
_بهتر نیست یکم بشینی؟
جیمین که داشت با جذابترین حالت ممکن میرقصید چرخید و جواب داد:
_میخوام حسابی خودمو تخلیه کنم...خیلی وقت بود که نیومده بودم
جونگ کوک_یه استراحتی بده به خودت کوچولو
وقتی دید جیمین اهمیتی به حرفش نمیده، سری تکون داد و خواست بره که دستای جیمین دور گردنش حلقه شد.
_چرا یکم باهام نمیرقصی هان؟!...میخوای فقط بشینی یه گوشه و شامپاین بخوری؟
نگاهش رو از چشمای جیمین گرفت و به کمر باریکش داد.
اونقدر زیبا بهش پیچ و تاب میداد که نمیشد به راحتی چشم ازش برداشت!
دستاشو دو طرف پهلوهای جیمین گذاشت و جواب داد:
_حالا که میخوای منم همراهیت میکنم
لبخندی از سر رضایت زد و به رقصیدنش ادامه داد.
جونگ کوک با حس کشیده شدن بدن جیمین به بدن خودش حس عجیبی پیدا کرد.
انقدرم زمین رقص شلوغ بود که نمیشد کمی فاصله بگیره...
هرچقدرم تلاش میکرد بازم نمیتونست نگاهش رو از کمر خوش فرم جیمین بگیره.
از این همه نزدیکی جیمین به خودش احساس عجیب و خاصی داشت و ضربان قلبش بالاتر رفته بود.
تاحال خواهرزادش انقدر براش جذاب و خواستنی به نظر نیومده بود.
دستش رو کمی بیشتر روی پهلوهای جیمین فشرد و باهاش رقصید اما بعد از کمی مکث پشیمون شد و به خودش تشر زد.
این کارش از نظر خودش درست نبود...
شاید جیمین دوست نداشته باشه اینطوری توسط داییش لمس بشه!
سریع دستاشو شل کرد و قدمی به سمت عقب برداشت.
ولی این عقب رفتن فایده ای نداشت چون دوباره بخاطر ازدحام جمعیت چسبیدن به هم.
جیمین بی تفاوت به رقصیدنش ادامه داد اما جونگ کوک...
وقتی پایین تنه ی جیمین به پایین تنه ی خودش برخورد میکرد حالش عوض میشد!
یه حسی بهش میگفت جیمین رو از خودش دور کنه و حد و مرزی بین خودشون مشخص کنه.
ولی قلبش چیز دیگه ای میخواست...
قلبش خواستار نزدیکی هرچه بیشتر جیمین بود!
دستاشو دور شکم جیمین حلقه کرد و سرش رو جلوتر برد.
لباشو به گوشش نزدیکتر کرد و زمزمه کرد:
_حالا میفهمم اون پسره چرا انقد بهت نزدیک شده بود...کافیه دیگه شیطون...بیا بریم بشینیم
جیمین که داشت از توی آغوش جونگ کوک بودن نهایت لذت رو میبرد سعی کرد منصرفش کنه.
_یکم دیگه لطفا...قول میدم بعدش هرجا خواستی بیام
جونگ کوک_من خسته شدم کوچولو...بیا بریم
چیزی نگفت و وقتی حلقه ی دستای جونگ کوک از دور شکمش باز شد سرشو پایین انداخت.
چی میشد اگه یکم بیشتر تو این حالت میموندن؟
از جونگ کوک فاصله گرفت و به سمت بار رفت.
نشست روی یه صندلی و از متصدی بار نوشیدنی خواست.
تهیونگ کنارش نشست و دستشو روی شونش گذاشت.
_چته تو؟
قبل از اینکه جواب بده متصدی بهش نوشیدنیشو داد. جرعه ای ازش نوشید و جواب داد:
_دارم عقلمو از دست میدم...وقتی بهم نزدیک میشه دیگه نمیتونم قلبمو کنترل کنم
تهیونگ_خب چرا باهاش حرف نمیزنی؟
پوزخندی زد و جواب داد:
_ببین کی داره نصیحتم میکنه...مگه تو خودت به نامجون گفتی که چقد دوسش داری؟
تهیونگ_من دارم خودمو آماده میکنم تا بهش بگم...توام وقتی انقد اذیت میشی باید به داییت بگی
چند شات دیگه از نوشیدنیش خورد تا اینکه مست شد.
با لحنی کشدار جواب داد:
_تازه دیروز برگشته پیشم...نمیخوام به این زودی بره و دوباره تنها بشم
تهیونگ_تبریک میگم مست کردی...فک کنم قراره امشب گند بزرگی بزنی
بلند شد تا جیمینو ببره اما با دیدن جونگ کوک سر جاش خشک شد و هیچ اقدامی نکرد.
اخماش و چهره ی عصبانیش ترسناک بنظر میومد.
کنار جیمین ایستاد و با عصبانیت گفت:
_کجا رفتی یهو؟...چرا اومدی اینجا؟
مستانه خندید و نگاهش رو به چشمای عصبی جونگ کوک دوخت.
_اوه...دایی جونم عصبی شده
با فهمیدن اینکه جیمین مسته بیشتر عصبانی شد.
_بهت گفته بودم نباید مست کنی لجباز...پاشو بریم
یه دست جیمینو دور گردن خودش انداخت و دستشو زیر بغلش گذاشت و بلندش کرد.
رو به تهیونگ کرد و گفت:
_میبرمش خونه...
تهیونگ سری تکون داد و رفتنشون رو تماشا کرد.
امیدوار بود جیمین تو مستی حرفی نزنه که بعدا ازش پشیمون بشه!
وارد خونه شدن و جونگ کوک درو با پاش بست.
همینطور که جیمین رو بغل کرده بود به سمت اتاقش راه افتاد.
جی وون با شنیدن صدای هذیون گفتن جیمین سرش رو چرخوند و با دیدنشون شوکه شد.
_چیشده؟
جای جیمین رو توی بغلش منظم کرد و جواب داد:
_هیچی پسرت یکم مست کرده...میبرمش تو اتاق بخوابونمش
وارد اتاق جیمین شد و درو بست.
کنار تخت ایستاد و به آرومی خوابوندش و پتو رو کشید روی بدنش.
جیمین که خواب و بیدار بود دستش رو گرفت و با خماری لب زد:
_میخوای پیشم بمونی؟
جونگ کوک_نه
جیمین_چرا؟
جونگ کوک_چون پسر خوبی نبودی امشب...به حرفم گوش نکردی
جیمین_معذرت میخوام...میشه نری؟...اگه بری آمریکا من بازم تنها میشم!
کنارش نشست و دستشو روی گونه ی سرخ شده ی جیمین کشید.
_مگه من گفتم میخوام برم آمریکا؟
جیمین سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و پرسید:
_اگه نمیخوای بری پس چرا گفتی پیشم نمیمونی؟
خنده ی کوتاهی کرد و جواب داد:
_من نمیرم آمریکا...نگران نباش
جیمین_میخوام یه رازی رو بهت بگم
جونگ کوک_بذار بعدا بگو الان وقت خوابه
دستاشو قاب صورتش کرد؛ اونقدر محکم صورتش رو فشرد که لبای جونگ کوک خود به خود غنچه شدن.
جیمین نگاه خمارش رو به لبای خوش رنگش دوخت و نفس عمیقی کشید.
تمام وجودش داشت فرمان میداد که اون لبا رو ببوسه!
سرش رو جلوتر برد تا انجامش بده اما جونگ کوک که تا الان بی حرکت مونده بود مانعش شد.
انگشتاشو روی لبای جیمین گذاشت و سرش رو به آرومی به عقب هل داد.
_آهای...حواست باشه داری چیکار میکنی!
جیمین سرش رو به بالش کوبید و لب زد:
_خیلی دوست دارم دایی...هیچوقت از پیشم نرو
لبخندی زد و دست جیمین رو بین دستاش گرفت.
_من همینجام...تو فقط بخواب تا بیش از این هذیون نگفتی...فردا ممکنه از خیلی حرفات پشیمون بشیا
سرش رو بالا گرفت و دید جیمین بالاخره خوابش برده.
از جاش بلند ششدو کمی مکث کرد؛ به سمت جیمین خم شد و پیشونیش رو به آرومی بوسید و لب زد:
_کوچولوی کیوت!
از اتاق خارج شد تا بذاره جیمین راحت بخوابه.
دستشو روی قلبش که داشت از تو سینش پرت میشد بیرون گذاشت و وارد اتاق خودش شد.
اون نزدیکی لب هاشون خیلی هیجان زدش کرد اما ترسید از اینکه جیمین فردا از همه ی اینا پشیمون باشه برای همین مانعش شد.
نمیدونست توی قلب خواهرزادش چه حرفایی پنهان شده برای همین خودش هم سعی میکرد رعایت کنه و کار اشتباهی نکنه!

ادامه دارد...

🍒Cherry Lips 💋Where stories live. Discover now