سهون بعد از اتمام کاراش به قصد شیفت وایستادن جای آیرین به بخش برگشت ولی برعکس تصورش آیرین با چشمای اشکی و ریمیل ریخته شده دوستشو بغل کرده بود. سهون نزدیک تر رفت و با تعجب و نگرانی پرسید:
_اینجا چه خبره؟ آیرین شی؟ اتفافی افتاده؟
_سهونی~ من نمیتونم برم کنسرت!
این که جای غم نداشت سهون گفته بود که قراره جاش شیفت وایسته حتما حواس پرتی کرده و یادش رفته!
_خیلی حواس پرتیا من قراره شیفت وایستم سر جات!
_منم همینطور فکر میکردم ولی سرپرست کیم اومد و به از کلی سرزنش و توپیدن گفت نمیتونم برم، یعنی میتونی بری خونه.
_نه خب اینطوری نمیشه! منم همینجا پیشت میمونم.
و لبخند تلخی زد. سرپرست کیم مهربون رو احتمالا غولها خورده بودن! چه بلایی سرِ سرپرست کیم اومده بود؟! سهون یادش میومد که یکبار تو بخش با کیونگسو و جونگین گرگم به هوا بازی کردن ولی سرپرست کیم نه تنها دعواشون نکرد بلکه فقط خواست ساکت باشن و ارامش بقیه رو بهم نزنن!! بارها و بارها شیفتهاشون رو عوض کرده بودن و سر شیفت خوابشون برده بود ولی سرپرست زیاد سخت نمیگرفت و معمولا بعد از یکی دوتا نصیحت بیخیالش میشد، اما اینکه بیاد سرزنش کنه و به کسی بتوپه و دعواش کنه ... واقعا ازش بعید بود!
سهون به آیرین کمک کرد تا پرونده هارو مرتب کنه و گزارش کارهارو تصحیح و اطلاعات بیمارارو رو به کامپیوتر منتقل کنه. میتونست آیرین رو درک کنه، نه کاملا ولی خب میتونست حالشو بفهمه. بدجوری ضد حال خورده بود. در همون حین با خوندن کیم جوناون که اسم بیمار انتقالی بود یاد جونگین افتاد و تازه متوجه شد که حدود یک روزه اصلا ندیدتشون!
_هی آیرین! بببنم جونگ و سو رو دیدی؟ حالا که فکر میکنم از صبح ندیدمشون!
پروندهای روی پیشخوان گذاشته و صدای بمی پیچید:
_به خاطر کار اشتباهشون تنبیه شدن و قراره یک هفته تو اورژانس شیفت وایستن.
سریع از حالت لمدادگی در اومد و درست سر جاش نشست و به سرپرست خیره شد. چرا انقدر زود زود اخلاقش عوض میشد؟! یک روز مهربون و شاد و شنگول یک روز گرگی درنده با دندون های تیز و چشمانی سرد!
میتونست صدای آب دهن قورت دادن آیرین رو بشنوه. حتما خیلی ترسیده بود.
_اینجا چیکار میکنی اوه سهون؟ مگه شیفتت تموم نشده؟!
سهون دستی به گردنش کشید و گفت:
_راستش من نتونستم برم و خواستم اینجا بمونم-
_مگه شیفتی؟
_نه نیستم ولی-
_اگه شیفت نیستی نمیتونی اینجا بمونی سهون! ما شیفت بندی میکنیم که شما وقت کافی برای خواب داشته باشین و بتونین کارتون رو درست انجام بدین، تو فرداهم شیفت داری و دیروزم شیفت بودی اگه الان اینجا بمونی بعید میدونم بتونی از پس خستگیش بر بیای.
YOU ARE READING
🌟 Having you 🌟
Romanceبکهیون خودشو از پل پرت کرد و روی یکی از ماشینها افتاد.این قرار نبود پایان زندگیش باشه، همه چیز تازه داشت شروع میشد! *این داستان معمولی است* کاپل: سهبک، کایسو ژانر: روزمره، رمنس، کمدی نویسنده: تیف تد 🌻 #1 in sehbaek