_اگه بهت خیانت کرده این نشون میده که لیاقتت رو نداشته!
غیبتِ چانگهیون رو کردن، اونم با دوست پسر سابقش، که به نظر میرسید هنوزم عاشقشه، در حال شکوندن تخمه، عجب حالی میدادا! سهون حتی نمیدونست چه احساسی باید داشته باشه.
_تخمهها خیلی خوشمزن و شاید باورت نشه ولی حتی این تخمه ها هم با ارزش تر از چانگهیونن!
سهون خنده ی آرومی کرد.
_باور کن سهونی! حالا که دارم فکر میکنم عجب احمقی بودم که عاشقش شدم.
_تو احمق نبودی!
بعد یدونه تخمه شکوند تا قبل صحبت های فلسفیش از مغز تخمه ی آفتابگردان لذت ببره.
_اون لیاق خخخخ! عجب تخمه ی ناکس و تلخی!
و شروع کرد به تف کردنش.
بکهیون سعی میکرد جلوی خندشو بگیره، هی به سهون اشاره میکرد تا اروم تر باشه چون محض رضای خدا اینجا بخش مراقبت های ویژه بود و درآوردن ماسک ممنوع بود چه برسه به تخمه خوری! صرفا به خاطر خصوصی بودن بیمارستان بود که بکهیون تو بخش مراقب های ویژه، اتاق خودش رو داشت و میتونستن مخفیانه تخمه بخورن و غیبت کنن! ولی اگه یک نفر متوجهشون میشد بیشتر از خودش سهون بر باد میرفت.
_ی لیوان آب بخور جای تف کردن! سهون از عقلت استفاده کن!
سهون دوست داشت بگه مگه هوش و حواس گذاشتی واسم! ولی بعد حس کرد دیگه بیش از حد کلیشه و آبکیه پس سکوت کرد و نصف لیوان آب نوشید.
_راستی چرا با لئونا دعوا کردی؟ اون معمولا گازت نمیگیره.
بکهیون آه کشید.
_میدونم ...فقط وقتی که احساس خطر داره گاز میگیره ... نوعی دفاعست درواقعه.
نگاهشون که بهم گره خورد نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن و زدن زیر خنده. حالا نخند کی بخند! سهون به بکهیون میگفت آروم بخنده و بکهیون به سهون میگفت آروم بخنده و هر دوشون داشتن بابت این تشبیه احمقانه از خنده گریه میکردن!
و در اوج خوشحالی که اوضاع باید با گرفتن دست و خیرهشدن های عاشقانه ادامه میافت در باز شد و سایهی تاریک سرپرست کیم باعث شد سهون فاکی زیر لب بگه و با زندگیش خداحافظی کنه.
_دکتر اوه؟ چرا امروز نسبت به اخراج شدن اینهمه علاقه نشون میدید؟
سهون آب دهنشو قورت داد. این لحن متعلق به کیم مهربون نبود! از طرفی حق داشت. در آوردن ماسک اتفاق به شدت مهمی نبود که بشه گفت دلیل اخراج شدنش بشه، ولی سر و صدا راه انداختن و آوردن تخمه اونم به عنوان یک دکتر فقط نشون دهنده ی بی مسئولیتیش بود. اینجا بیمارستان بود و از همه مهم تر بیمارانی که اینجا بودن شرایط خاصی داشتن و جدیت باید رعایت میشد.
YOU ARE READING
🌟 Having you 🌟
Romanceبکهیون خودشو از پل پرت کرد و روی یکی از ماشینها افتاد.این قرار نبود پایان زندگیش باشه، همه چیز تازه داشت شروع میشد! *این داستان معمولی است* کاپل: سهبک، کایسو ژانر: روزمره، رمنس، کمدی نویسنده: تیف تد 🌻 #1 in sehbaek