part 9

6.6K 965 28
                                    

_ پس تهیونگ تویی؟؟
لحن جیمین خیلی کنجکاوانه و هیجان انگیز بود و چشم هاش با جنب و جوش اطراف تهیونگ میچرخید 
حداقل به نظر میرسید اون از برادرش جه هوان که همین الان هم اونور میز با نگاه وحشتناکی بهش خیره شده بود، بهتر باشه.
جه هوان به محض رسیدن به میز شام بی ادبی کرده و تقریبا وجود تهیونگ رو نادیده گرفته بود . این رفتارها بیشتر اوقات اعصاب تهیوونگ رو خرد میکرد.
تهیونگ فقط نمیفهمید چرا باهاش مثل یه غریبه رفتار میشه
اون هیچی نمیگفت و این فقط به خاطر جونگکوک بود که انگار دیدن دوباره دوستش بعد از شیش ماه باعث خوشحالیش شده.
_ از آشنایی باهاتون خوشبختم جیمین شی
تهیونگ با پوزخند اشکاری سمت جه هوان گفت و تلاش کرد که نادیده اش بگیره .. این برای کسی که میخواست تهیونگ‌رو مسخره کنه کار بدی نبود .
_ همون جیمین بگی بسه
جیمین لبخندی زد و ادامه داد " خوشحالم میبینم جونگکوک باهات کنار اومده.. من فکر میکردم این بچه جز من و جه هوان هیچ دوستی نداره"
_ یااا هیونگ.. من کلی دوست دارم
کوک سعی کرد که قیافه اش ناراحت باشه و ادامه داد " البته خب .. نزدیک نیستن"
_ به هر حال داشتن اطرافیانی که خوب باشن اما کم به نظرم بهتره
جه هوان با لحن تیزی گفت و نگاه خیره ای به تهیونگ کرد .. اون باعث میشد که تهیونگ نتونه رفتاراش رو نادیده بگیره .
جیمین به سمت جه هوان برگشت و هشدار داد بهش" بهم گفتی ‌که خوب رفتار میکنی"
جه هوان به میز تکیه داد و این بار نگاهش تیره تر شد "چیزی که من نمیفهمم اینه چرا یه غریبه باید بین جمع صمیمانه باشه؟"
و بعدش به جونگکوک نگاه کرد
_تو حتی دوست نداری تولدت رو جشن بگیری ... حالا یه غریبه رو با خودت اوردی و بهش اجازه دادی تو جشنی شرکت کنه که دوست نداری کسی توش باشه؟ چرا؟؟"
سکوتی توی اتاق حاکم شد و تهیونگ نمیفهمید مشکل اون پسر چیه؟
از خدا سپاسگزار بود که مادر جونگکوک برای کاری بیرون رفته وگرنه این مکالمه براش بیشتر از الان استرس زا میشد .
وقتی تهیونگ متوجه نگاه نگران و ناراحت جونگکوک شد، دست هاش رو محکم روی میز زد و همین باعث تعجب سه نفر دیگه که بهش خیره بودن شد .
_ گوش کن به من احمق .. قبل اینکه ناراحت بشی که چجوری صدات میکنم .. باید بدونی که تو یه احمق لعنتی هستی ..اگه جونگکوک میخواد که تولد بگیره حتی اگه باب میلش نباشه ... تو کی باشی که بخوای زیر سوالش ببری؟؟ اینکه دوست دوران بچگیشی باعث نمیشه که توی تصمیم هاش دخالت کنی ..اوکی؟؟ و اینکه من غریبه نیستم .. دوستشم و اگه اون بخواد که منو دعوت کنه تو حق نداری که سوال پیچش کنی.. به جای اینکه امروز خوشحالش کنی اینطوری داری اذیتش میکنی؟؟ لعنتی چرا باید اینطوری ناراحتش کنی؟؟ تو مثلا دوستشی.. من رفتارت رو توی دانشگاه و فروشگاه و حتی الان تحمل کردم ولی باید دست از رفتارهای بچگونه ات دست برداری و گاهی اوقات یاد بگیری که سکوت بهترین گزینه اس .. تا الان فکر میکردم که به عنوان‌دوست بچگی جونگکوک باید بهت احترام بزارم ولی الان دیگه اهمیتی نمیدم .. تو خیلی ازاردهنده هستی و امیدوارم اینو بفهمی و روش فکر کنی 
وقتی حرفاش تموم شد .. به شدت ناراحتی و مایوسی رو میشد توی نگاهش دید ..نگران بود از صحبت هاش در مقابل دو نفر دیگه ای که انگار بیشتر از اون راجب اخلاق های جه هوان میدونستند .
_ هیچوقت فکر نمیکردم کسیو ببینم که انقدر شجاع باشه که غیر از من به رفتارهای مزخرف جه هوان اشاره کنه 
جیمین قبل اینکه به برادرش نگاه کنه و پشت سرش بکوبه، گفت و خندید.
_ احمق بودنتو کنار بزار و ازش معذرت خواهی کن .. اون مهمون جونگکوک و دلیلی نداره که تو ازش بپرسی چرا اینجاست
جه هوان بیش از حد به تهیونگ خیره بود و مسلما میخواست که جوابش رو بده اما وقتی نگاه جونگکوک رو دید جلوی خودش رو گرفت
_ پارک جه هوان
جونگکوک صداش کرد و تهیونگ با شنیدن صداش کمی ترسید که شاید بخواد از دوستش دفاع کنه و اون رو مورد سرزنش قرار بده
_ هنوز ازش معذرت خواهی نکردی
جه هوان دندون هاش رو روی هم فشار داد و متاسفمی از بین لب هاش خارج شد و قبل از اینکه منتظر ری اکشن بقیه بمونه به سمت اتاق جونگکوک رفت 
تهیونگ میدونست که اون قلبا از کاراش پشیمون نیست 
جونگکوک اهی کشید و ناگهان سرش رو توی دست هاش گرفت 
_ تو خوبی؟؟ میخوای داروهاتو بخوری؟؟
تهیونگ‌با نگرانی پرسید و بهش خیره شد
_خوبم
کوک قبل از بلند شدن لبخند کوچیکی زد "میرم باهاش صحبت کنم"
جیمین سری به نشونه تایید تکون داد و بعد از اون جونگکوک از پله ها به سمت اتاقش پایین رفت
_ اجازه بده به جای برادرم عذرخواهی کنم

To Live |kookv|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora