part 21

5.2K 720 49
                                    

_ هوا بارونیه
جونگکوک آهی کشید و کف دستش رو به پنجره شیشه ای کشید .. حیاط خلوت خیلی خوب معلوم بود و بارون رو که به زیبایی روی زمین میبارید رو نشون میداد.
_ فقط میتونیم همینجا بمونیم
هوسوک گفت و به تخت تکیه داد .

پسرها شب قبل رو مونده و با دیدن یه فیلم رمانتیک گذرونده بودن و امروزشون رو میخواستن با رفتن به پیک نیک سپری کنن.

جیمین نزدیک جونگکوک رفت و با به یاد اوردن خاطره ای از قدیم لبخندی زد " یادته که مامان برای کاری رفته بود بیرون و تو با جه هوان تو خونه موندین .. وقتی برگشت دید که هر دوتاتون زیر بارون میدویید"

جونگکوک خندید " یادمه خیلی به خاطرش دعوا شدیم .. جه هوان گریه میکرد"
پسر که تا اون لحظه سرش توی موبایل بود، نگاهی بهشون انداخت و ابروهاش رو به سمت بالا هدایت کرد " ببخشید؟ فکر کنم برعکس گفتی .. اونی که گریه میکرد تو بودی"

یونگی زیر لب زمزمه کرد " یادش بخیر .. دوران بچگی خیلی با برادرم زیر بارون بازی میکردیم"

چشم های جونگکوک برق زد و رو به بقیه گفت " بریم زیر بارون خیس شیم؟"

همون لحظه تهیونگ وارد اتاق شد و با شنیدن حرف جونگکوک اخمی کرد " چی؟"

_ بارون .. بیا بریم یکم بازی کنیم
و پنجره شیشه ای رو باز کرد.

_ فکر نمیکنم ایده خوبی باشه
تهیونگ نگاه جدی اش رو به جونگکوک انداخت و نزدیکش رفت

_ خونه ما خیابون بعدیه و باید بگم که دو تا حمام داریم
جه هوان با گفتن این جمله تو یه حرکت هودی اش رو دراورد.

_ الان این یعنی چی؟؟
تهیونگ با چشم های ریز شده و سوظن رو به جه هوان گفت و منتظر جواب موند.

هوسوک تو همین لحظه دست یونگی رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد " داره میگه وقتی بارون تموم شد میتونیم بریم دوش بگیریم .. اینطوری مریض نمیشه"

_ اما نمیش..

تهیونگ با دیدن اینکه یونگی و هوسوک بی توجه به حرفش وارد حیاط خلوت شدن بی خیال شد و فقط یه سری فحش زیر لبش داد .
جیمین و جه هوان هم به اون دو نفر ملحق شدن و ثانیه ای بعد صدای خنده توی کل حیاط میپیچید.
تهیونگ‌با دیدن اون صحنه پلکی زد.

نگاهش به جونگکوک افتاد که دستش رو به سمتش دراز کرده بود

_ باهام برقص

لبخند زیباش رو زد و باعث شد تپش قلب همیشگی به سراغ تهیونگ بیاد.

_ تو بارون؟
پرسید و دستش رو روی دوست داشتنی ترین دست های دنیا گذاشت
 _ اره
تهیونگ رو بیرون کشید و با برخورد اولین قطره بارون به صورتش احساس شادی کرد
تهیونگ کنارش..
خنده دوستاش اطرافش..
همه اینا باعث میشد سرمای هوا رو حس نکنه.

To Live |kookv|Where stories live. Discover now