چند روز از اولین دوره درمانی جونگکوک میگذشت و تقریبا همه چیز اونطور که فکر میکردن پیش رفته و جواب مثبتی گرفته بودن ؛ تهیونگ جونگکوک رو به خونشون دعوت کرده بود، این روزا به خاطر شرایط پسر و ضعف بدنی که پس از مسافرت توی وجودش پیچیده بود کمتر میتونستن بیرون برن.
تهیونگ همیشه با خودش فکر میکرد جونگکوک چه فشاری رو تحمل کرده تا توی مسافرت حرفی از درد و بی حالیش نزنه
از اینکه نتونسته بود درکش کنه احساس بدی داشت..
جونگکوک تهیونگ رو میبوسید و بهش میگفت که تهیونگ تقصیر کار نیست و اون فقط یه بازیگر خوبه
اما همه این ها تهیونگ رو غمگین تر میکرد
اگه هر روز که حال جونگکوک بدتر میشد اون تظاهر به خوب بودن میکرد و تهیونگ بد شدن حالش رو نمیفهمید چی؟بنابراین تهیونگ یه روز رو برای استراحت و ریلکس کردن پس از اون همه برنامه های دارویی و بیمارستانی، برای خودشون اختصاص داده بود .
ولی وقتی که وارد خونه شدن صداهایی رو شنیدن .. تهیونگ سریع نگاهی به جونگکوک انداخت که انگار اونم گیج شده بود
قرار نبود کسی توی اون ساعت، خونه باشه._ مامان و .. جین هیونگ؟
تهیونگ وقتی وارد اشپزخونه شد و دید که مادر و برادرش رو به روی هم روی صندلی اشپزخونه نشستن با تعجب گفت
_قرار بود امروز بیای؟؟ مقدمات عروسی چطور پیش میره؟ شنیدم راجب طعم کیک با هم اختلاف نظر داریناما چیزی توی نگاه برادرش تغییر کرده بود
اون نگاه جدی کمتر وقتی چهره جین رو احاطه میکرد
_ تهیونگ .. جونگکوک.. بشینید .. باید باهاتون حرف بزنم
هوا به طرز عجیبی سنگین و سرد شده بود .. تهیونگ نمیخواست چیزی بشنوه.. میتونست احساس کنه چیزای خوبی در انتظارش نیست
اما اون نگاه جدی باعث میشد توی سکوت منتظر بمونههمینطور متوجه شد که مادرش نگاهش نمیکرد و فقط با چهره ای غمگین چشم هاش رو جایی بین صندلی و میز میچرخوند
_چه خبر شده؟
تهیونگ پرسید و به مادر و برادرش و همینطور جونگکوک خیره شد
_ رابطتون..
سوکجین سرش رو بالا اورد و با تردید به چشم های تهیونگ نگاه کرد " راجبش جدی هستین؟"قلب تهیونگ به تپش افتاد"چی میگیی؟ میدونی که خیلی جدی ایم"
جونگکوک لحظه ای غافلگیر شد اما به همون سرعت فهمید که چی شده .. لبخند تلخی زد و سرش رو پایین انداخت
سوکجین به سمت پسر برگشت و آه عمیقی کشید .. برای گفتن حرف هاش تردید داشت" ببین من نمیخواستم اینو بگم .. اگه نمیدونستم، اما .."
_ چیو میدونی؟
تهیونگ پرسید با اینکه میتونست حدس بزنه که چی شده
سوکجین چند لحظه ای سکوت کرد و وقتی خواست جوابش رو بده با حرف جونگکوک ساکت موند" اینا به خاطر اینه که من میمیرم؟"
تهیونگ لبخند ناباورانه ای زد و به مادرش که با حالت غمگینی نشسته نگاه کرد
_ تو بهش گفتی اره؟میدونی که نباید اینکارو میکردی مامان

YOU ARE READING
To Live |kookv|
Fanfiction~ تهیونگ و جونگکوک تنها سکس پارتنر همن اما جونگکوک اهمیت زیادی برای این رابطه قائل نیست چی میشه اگه یه رازی این بین وجود داشته باشه؟! کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : سپ نامجین ژانر : انگست ، رومنس ، فیک چت ، اندکی اسمات