part 19

4.9K 701 14
                                    

فردای اون روز همه چیز تغییر کرده بود .
جه هوان راجب بیماری جونگکوک و شرایطش با جیمین حرف زده بود، اینو تهیونگ زمانی فهمید که وارد اتاق شد و جیمین رو دید که آروم با جونگکوک صحبت میکرد در حالیکه اشک میریخت و پسر رو که زیر لب زمزمه میکرد از نگفتنش پشیمونه رو توی اغوشش گرفته بود.

تهیونگ خودش رو توی اشپزخونه مشغول کرد و به اونا فضای صحبت کردن داد؛ برای همه افراد خونه حتی جه هوان چایی درست کرد.

جه هوان به نظر میرسید که آرومتر شده اما هنوز با جونگکوک حرف نمیزد 
هر بار که پسر سعی میکرد بهش نزدیک شه اونو نادیده میگرفت و نگاه غمگین جونگکوک قلب تهیونگ‌رو به درد میاورد
وقتی که یونگی و هوسوک هم به جمعشون اضافه شد این بار جونگکوک جرئت خودش رو جمع کرد تا واقعیت رو به اون ها هم بگه ؛ تهیونگ کنارش بود و همین باعث میشد دلگرمی بزرگی براش باشه

یونگی و هوسوک با اینکه تعجب کرده بودن و شوکه بودن اما سعی کردن با شوخی های مختلف فضا رو عوض کنن تا این حس بد بیشتر از این باقی نمونه.
راجب بیماریش میپرسیدن و جونگکوک همه اونا رو جواب میداد 
تهیونگ به خاطر این روحیه قوی دوست پسرش احساس غرور میکرد 

_ خسته ام
جونگکوک در حالیکه بقیه در حال تماشای فیلم پیشنهادی جیمین بودن، آروم در گوش تهیونگ گفت‌.

سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و پسر با مهربونی دستش رو از زیر پتو گرفت؛ تپش قلب آروم همدیگرو میتونستن حس کنن.
_ میخوای بری اتاقت؟
تهیونگ دم گوش جونگکوک زمزمه کرد.

کوک زیر لب غرغر کرد و با خماری به صفحه تلویزیون نگاه انداخت " همه اینجان "
لبخندی زد و ادامه داد " خوشحالم "
تهیونگ لب هاش رو جمع کرد و دست های پسر رو محکمتر گرفت
سرش رو بالا اورد تا نگاه دزدکی جه هوان رو گیر بندازه اما پسر خیلی سریع نگاهش رو از اون دو نفر دزدید .
تهیونگ آهی کشید و حواسش رو پرت کرد

چند دقیقه بعد، جونگکوک وسط فیلم روی کاناپه خوابش برد و تهیونگ بالشت ها رو زیر سرش مرتب کرد تا توی خواب اذیت نشه .
_خوابش برد؟
جیمین وقتی دید تهیونگ در حال تکون خوردن و مرتب کردن بالشت هاست پرسید 
پسر با سر جوابش رو داد و چشمش به کاسه خالی روی میز افتاد .

_ برم یکم بیشتر درست کنم 
کاسه رو برداشت و بعد از مطمئن شدن از جای خواب راحت جونگکوک به آشپزخونه رفت .
وقتی که به آشپزخونه رسید توقع نداشت با جه هوان رو به رو شه .
پسر به کانتر تکیه داده بود و لیوان آبی توی دستش داشت .
 تهیونگ با خودش فکر کرد انگار توی سرنوشت اوناست که هر بار با هم توی آشپزخونه رو در رو شن

_ از کی اینجایی؟
تهیونگ پرسید و یه بسته پاپ کورن از کمد بیرون اورد 

وقتی جوابی از جه هوان نگرفت نفس عمیقی کشید " قراره این شکلی باشی؟ تا کی؟ تو نبودی که میگفتی زمان زود میگذره ؟ میخوای تموم وقتتو صرف این کنی که از جونگکوک عصبانی باشی؟؟"

To Live |kookv|Where stories live. Discover now