~
تهیونگ و جونگکوک تنها سکس پارتنر همن اما جونگکوک اهمیت زیادی برای این رابطه قائل نیست
چی میشه اگه یه رازی این بین وجود داشته باشه؟!
کاپل اصلی : کوکوی
کاپل فرعی : سپ نامجین
ژانر : انگست ، رومنس ، فیک چت ، اندکی اسمات
_ میدونستم کلاه نمیپوشی تهیونگ با خوشحالی از در هتل خارج شد و به سمت جونگکوک قدم برداشت کلاه اضافی رو که توی دستش داشت روی سر دوست پسرش قرار داد و جونگکوک با صبر و حوصله منتظر موند تا کارش تموم بشه. _ تو هم باید به اندازه من گرم بشی تهیونگ سرزنش وار گفت و در عوضش بوسه ای روی لب هاش قرار گرفت . بوسه ای که باعث شد لبخند بزنه _ مطمئنی که خوب لباس پوشیدی؟؟ جونگکوک با نگرانی گفت و شال گردن ضخیم تهیونگ رو بیشتر دورش پیچید تا سرما راحا نفوذ نکنه _ اره تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و با هم حرکت کردن .. دونه های برف روی صورتش میفتاد و باعث شادی اش میشد . با یه لبخند بزرگ به اسمون نگاه میکرد _ واااای خیلی وقت بود که بارش برف ندیده بودم با ذوق زیادی گفت و دستش رو دراز کرد تا دونه های برف در حلل سقوط رو بگیره قهقهه میزد و با شادی میچرخید چراغ های روشن داخل خیابون باعث میشد که تهیونگ راحت تر دونه های برف در حال ریزش رو ببینه مسیرهای مختلفی وجود داشت ... جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و اون به سمت خیابون برد توی سکوت راه میرفتن و تهیونگ از ریزش برف روی صورتش و گرمای دست های جونگکوک لذت میبرد تنها چیزی که سکوت رو میشکوند صدای قدم هاشون روی زمین بود . _ با اینکه این اولین برف امسال نیست
*کره ای ها معتقدن که اگه اولین برف سال رو با عشقت ببینی میتونی سالیان سال کنارش بمونی و براشون خیلی خاصه
تهیونگ آهی کشید ولی با افتادن دونه برفی نوک بینیش لبخند گشادی زد _ نگاه کن جونگکوک جونگکوک برگشت و نگاهی به تهیونگ کرد با دونه برفی که روی صورتش بود و لبخندی که چهره اش رو گرفته صد برابر قشنگ تر شده بود . خم شد و بوسه ای روی بینیش گذاشت که باعث شد دونه برف ناپدید بشه _دونه برف ررررفت تهیونگ با چهره ای درهم گفت _ دونه برف مهم تر از منه؟ جونگکوک با چشم های ریز شده ای گفت و تهیونگ رو به خودش نزدیک تر کرد _ معلومه که نه با قاطعیت گفت و دنبالش راه افتاد _ کجا داریم میریم؟ جونگکوک در حالیکه دستش رو دور بازوهای تهیونگ حلقه میکرد جوابش رو داد " قبلا تو بروشور یه جایی رو این نزدیکی دیدم .. دوست داشتم با هم بریم" تهیونگ سری تکون داد و توی سکوت دنبالش کرد .. خیلی دوست داشته ببینه اونجا کجاست بیشتر از ده دقیقه گذشته بود که دست تو دست هم یه مسیری رو پیش میرفتن که ناگهان با ایستادن جونگکوک تهیونگ هم سرجاش ایستاد وارد یک معبد با راه پله های پیچ در پیچ و مجلل شدن ادم های زیادی اونجا نبودن .. شاید چون مثل معبدهای دیگه اونقدر معروف نبود و مردم بهش مراجعه نمیکردن اما چراغ های کوچک روشنی خاصی رو به ساختموت بخشیده بودن تهیونگ تپش قلب خاصی رو توی سینه اش احساس کرد _ اینجا کجاست؟ _ شنیدم فقط آدم هایی که بخوان، میتونن اینجا رو پیدا کنن و وقتی که واردش بشی هر آرزویی توی سال جدید داشته باشی براورده میشه و بعد تهیونگ رو به سمت میزی که چند تکه کاغد روش وجود داشت هدایت کرد _ میخوای آرزوهاتو بنویسی؟ تهیونگ سری تکون داد و تشکر زیر لبی کرد _ نگاه نکننن به پسر بالا سرش که با کنجکاوی ایستاده بود تذکر داد و باعث شد جونگکوک یه قدم عقب بره و دست هاش رو به نشونه تسلیم بالا بیاره تهیونگ وقتی خیالش راحت شد شروع به نوشتن آرزوش کرد به هر حال اون یه آرزو بیشتر نداشت. به جونگکوک اجازه داد تا اون هم آرزوش رو بنویسه و بعد از تا کردن کاغذهاشون به سمت دیواری رفتن که پر از کاغذهای آویزون شده با آرزوهای مختلف بود نوشته هاشون رو کنار باقی کاغذها قرار دادن متوجه شد که جونگکوک دست هاش رو بهم چسبونده و چشم هاش رو بسته کوک که متوجه نگاه خیره تهیونگ شد سعی کرد براش توضیح بده" تو باید دعا کنی تا آرزوت براورده شه" تهیونگ دین نداشت ولی از اون طرف مادرش همیشه به کلیسا میرفت تا با خدای خودش آشنا بشه تهیونگ هم دست هاش رو مشت کرد و کنار صورتش قرار داد و به کاغذ مربوط به خودش نگاه کرد .. تموم تلاشش رو کرد تا به خدایی که از بچگی توی ذهنش شکل گرفته بود فکر کنه اگر خدایی وجود داشت پس باید آرزوش براورده میشد. زیر لب زمزمه کرد و احساس عجیبی رو توی قفسه سینه اش درک کرد .. به جونگکوک که آروم زیر لب چیزهایی میگفت خیره شد
_ چی نوشتی؟ جونگکوک وقتی که دست تو دست هم از پله ها پایین میرفتن پرسید _ این یه رازه .. اگه بگم دیگه براورده نمیشه مگه نه؟ جونگکوک سر تکون داد " راست میگی" وقتی که به انتهای پله ها رسیدن جونگکوک بازوی تهیونگ رو به سمت خودش کشید و توجه اش رو جلب کرد تهیونگ با تعجب نگاهش کرد و اون صفحه تلفن خودش رو نشون داد. ساعت 12 شب روی تصویری از تهیونگ که در حال خواب بود ... ۱۲ شب یک ژانویه .. _ دوستت دارم جونگکوک با لبخند زمزمه کرد و تهیونگ جمع شدن اشک رو توی چشم هاش فهمید _ اولین برف امساله ارههه؟ تهیونگ به آسمان نگاه کرد و صورتش پر از دونه های برف شد .. قلبش بیشتر از این نمیتونست شاد بشه .. اولین برف سال رو کنار کسی بود که از صمیم قلبش دوست داشت با چشم های پر از اشک به سمت جونگکوک برگشت " منم دوستت دارم جونگکوک.. من واقعا دوستت دارررم" کوک صورت تهیونگ رو قاب گرفت و لب هاش رو به لب های تشنه تهیونگ رسوند .. توی اون هوا و تاریکی در حالیکه سرما رو پس زده بوده و فقط گرمای عشقشون دورشون رو احاطه کرده بود؛ چی از این قشنگ تر؟ _ سال نوت مبارک لاو جونگکوک گفت و تهیونگ تنها با یه لبخند جواب همه احساساتش رو داد.
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
شما اگه جای تهیونگ بودین چیکار میکردین؟ پای این عشق میموندین یا بیخیال میشدین؟