part22

394 99 21
                                    

هق عاشق این ادیتم🥺❤️

{به سال‌ها بعد فکر می‌کنم!به زیبایی سپیدی
موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر
می‌چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن
نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی‌اختیار سنگینیِ سرم
را روی شانه‌هایت رها کنم!خوابم ببرد. و رویای آن
روزی را ببینی که برای اولین بار گفته‌ام،دوستت دارم.و تو لبخند زدی
بیون بکهیون۱۲نوامبر ۲۰۱۹}

پشت در بزرگ اتاق خواب رییسش ایستاد و بعد از نفس عمیقی در زد.با شنیدن بیا تو وارد اتاق شد

طبق معمول با روبدوشامبر نازک و تیره رنگش روبه روی پنجره پیپ به دست به افق خیره بود
بوی قهوه ی غلیظ و توتون باهم مخلوط شده بود و باعث
سردردش میشد ولی خب به خودش اجازه نمی‌داد بدون اجازه‌ی رییسش از اتاق خارج شه.

اون مرد قانونمند ترین آدمی بود که توی عمرش دیده بود
زیاد بودن آدم های بی گناهی که به خاطر سرپیچی از قانون های این مرد جونشون رو از دست دادند.

به راستی چه ژن برتری داخل رگ های خاندان پارک جریان داشت که اینطور بزرگ و باارزششون کرده؟

خودش هم نمیدونست و براش اهمیتی هم نداشت.
فقط اینو میدونستم که میخاست درست مثل این مرد باشه.

از همون لحظه ای که آدمای پارک بدن بی جون و دستای کبود شده از تزریق موادش رو از جوب های پایین شهر سعول جمع کردن میدونست که باید برای زنده موندن و قوی شدن بی رحمی باید رو از این مرد یاد بگیره

مهم نیست چقدر قبلش آدم خوب و خوش قلبی بوده و ذاتا ارزشی هم نداشت چون با تعداد آدمی که خودش کشته و جنایت هایی که انجام داده مهربونی های قبلش دیگه به دردش نمی‌خورد.

این دنیا درست مثل یه زمین فوتباله....
آدم خوباش تو زمین دارن برای زنده موندن بازی میکنن
آدم بدا هم تو قسمت تماشاچیا دارن از جون کندنای آدم خوبا لذت میبرن
برای قوی شدن باید وارد قسمت آدم بدا بشی...همین و بس

نگاه خیره ش رو از تابلوی عکس بزرگ پارک گرفت و گلوش رو صاف کرد:
+چیزی شده قربان؟

مینهو نگاه خیرش به حیاط بزرگ پر از برف عمارتش بود
اون برفای لعنتی تمام گلای تو باغچه شو خراب کرده بودن

گلایی که خودش با دستای خودش تو باغچه ش کاشته بود
حالا اون برفا...
نمیدونست این عصبانیش از برفای تو حیاطه یا از چیزه دیگه.
فقط میدونست انقدر پر از خشمو کینه ست که تنها منتظر یه تلنگره تا دنیا رو به آتیش بکشه

نیاز به آرامش داشت...اما کی میتونست ارومش کنه؟
پدرمادرش؟...جفتشونو آتیش زد
برادرش؟...با یه گلوله کشتش
همسرش؟...با دستای خودش از بلندی پرتش کرد
پسرش؟

me after youWhere stories live. Discover now