part16

399 103 11
                                    

{عشق همین است...

یعنی نگاه تو..

یعنی صدای تو ..

یعنی کلام تو..و

ذره ای از تو میشود تمام من...

پارک چانیول ۹نوامبر ۲۰۱۹}

ماشین رو با سرعت و بدون دقت توی پارکینگ پنت هوسش پارک کرد.

با نفسای تند و خشمگینش فرمون رو تو دستاش فشرد و با نگاه وحشیش به روبه روش خیره شد

به شدت تحت فشار بود.

از یه طرف درد ناراحتی پنهان کاری بکهیون

یه طرف اون فرومون شیرین لعنتیش که عضوش رو بیدار کرده بود

دیدن اون صحنه ای هم که اون حرومزاده به امگاش دست درازی کرده بود داشت دیوونش میکرد

آره امگاش...این پسر امگا و جفت خودش بود.

پسری که عاشقش بود تو سرنوشت هم مال خودش بود.

ولی الان نمی تونست خوشحال باشه...

بدون توجه به بدن لرزون و چشمهای خیسش از ماشین پیاده شد.

به سمت در ماشین رفت و بازش کرد بدون اینکه به صورتش نگاهی بندازه با صدای دو رگه و خشدارش گفت

-پیاده شو

بکهیون از سردی و بی توجهی چان داشت عذاب میکشید

بغض گلوش رو به درد انداخته بود

دلش میخاست به شدت گریه کنه ولی نمیخاست با صداش اعصاب الفاشو خورد تر کنه.

به راحتی می تونست خشم و عصبانیت رو تو صورتش ببینه.

یه جورایی داشت از این حالتش میترسید.

بکهیون تا به حال تو چشمهای چان چیزی به جز علاقه و شیفتگی ندیده بود ولی این نگاه سرد و دلخوریش....

بکهیون تحمل این ناراحتیشو نداشت

حس میکرد تا وقتی چانیولش نگاهش رو بهش نده نمیتونه نفس بکشه

با لبای لرزون و چشمهای خیس از اشکش از ماشین پیاده شد.

چانیول به محظ پیاده شدنش در ماشین رو محکم بهم کوبید جوری که بدن امگا از ترس از جا پرید.

مشت محکمی به بدنه ی ماشین زد دستاشو بهش تکیه داد هر لحظه خشمش داشت بیشتر میشد.

نفس عمیقی کشید..سعی کرد خودشو آروم کنه...بکهیون ازش ترسیده بود

جوری که یه گوشه تو خودش جمع شده بود و از ترس حتی جرعت نداشت سرش رو بلند کنه قلبش رو به درد میوورد.

نگاه بی قرارش رو ازش گرفت.

در حین اینکه به سمت آسانسور میرفت دستای سرد بکهیون رو هم گرفت و با خودش کشید

me after youWhere stories live. Discover now