(متن چک نشده اشتباهات رو نادیده بگیرید تا بعدا رفع بشه)
{برای نابودی ام...هیچ سلاحی نیاز نیست..فقط
اگر دلت می آید
برو ...
بی حس شده ام از درد ! از بغــض ! فقط گاهـی..خـط ِ اشکی... میسـوزانـد صـورتـم را...آرامشــی می خواهم...
خلوتــی می خواهم...
تــو باشی و من در کنار هـــــم ...
تو ...سکوت کنــی...و مــن..گوش کنم ..!
گاه گاهی که دلم می گیرد..پیش خود می گویم :
آنکه جانم را سوخت...یاد می آرد از این بنده هنوز ؟
گفته بودند : که از دل برود یار... چو از دیده برفت
روزهاست که از دیده من رفتی، ولی
دلم از مهر تو آکنده هنوز ...
پارک چانیول....}ماشین رو با سرعت جلوی کافه نگه داشت و بدون اینکه اهمیتی به قفل کردنش بده در ورودی کافه رو باز کردو وارد شد...نگاهش رو اطرافش گردوند تا بتونه امگاشو پیدا کنه...ولی هیچ اثری از اون پسر توی اون کافه ی لعنتی نبود...چندین بار دوباره به گوشیش هم زنگ زد ولی باز هم جواب نداد...
چانیول آهی از سر ناچاری کشید و شقیقه های دردناکش رو با حرص مالش داد...نباید بکهیونو تنها میذاشت...حالا که به نقشه شون نزدیکتر شده بودن جفتشون بیشتر در خطر بودن..
به سمت رزرو کافه رفت و مرد پشت میز رو صدا کرد
-بفرمایید قربان
+شما این پسرو امروز اینجا ندیدین؟
یکی از عکس های بکهیونو به مرد روبه روش نشون داد و منتظر موند...اما با حرفی که اون مرد زد اخم هاش تو هم رفت و فرومون های عصبیش کل فضای دورشون رو پر کرد...-متاسفم...من اجازه ندارم همچین اطلاعاتی به شما بدم
چانیول مشت محکمی به میز جلوش زد جوری که از شدت و صدای ضربه ش آدمای توی کافه هم به سمتش برگشتن
یقه ی پیراهنش رو بین مشتش گرفت و کاملا به خودش نزدیک کرد...+لعنت به خودتو قوانین مسخرت...اون پسر امگای منه یا همین الان دهنتو باز میکنی میگی اینجا بوده یا نه یا این این کافه رو رو سر خودتو آدمای توش خراب میکنم
مرد پیشخدمت با نفسی که به خاطر یقه ی مشت شدش بین دستای چان و فرومون های غلیظش به تنگی افتاده بود سعی کرد آلفای عصبی رو به روش رو آروم کنه وگرنه با کوچکترین مشکلی که پیش میومد موقعیت شغلی خودش به فاک میرفت...
-باشه..باشه آروم باشید..مم من از صبح که شیفتمه تا الان همچین کسی رو ندیدم که وارد کافه بشه مطمعن باشید ولی اگر بخاید میتونم دوربین هارو هم چک کنم
چانیول عصبی لباس مرد رو ول کرد و به تندی به سمت در خروجی رفت...فقط میتونست دعا کنه که بکهیون الان خونه باشه همین...
قبل از اینکه از کافه خارج بشه با صدا شدن اسمش ایستاد و با تعجب برگشت...
-اقای پارک صبر کنید
این دختر دیگه کی بود...اسمش رو از کجا میدونست..
+شما؟
دختر با عجله خودش رو به چان رسوند و بعد از نفس عمیقی که کشید جوابش رو داد:
YOU ARE READING
me after you
Fanfiction💫^من بعد از تو^💫 couple:chanbeak Gener:omegavers"amperg "romance"deram"angest"smut writer:hanil.(tel:@Haniyehbrr) پارك چانيول..يه الفاي اصيل..قوي..باهوش،ولي خسته و تشنه ي انتقام. انتقام از پدرش..پارك مينهو..قاتل روياهاي كودكيش يه روز كه اتفاقي از...