part25

366 92 31
                                    

{ولی تو بودنت خیلی قشنگه
هرچقدرم ک دور باشی
هرچقدرم که فک کنی هیشکی حواسش بهت نیست
هرچقدم که نخوای پیشت بمونم
من حتی دور بودن‌ِتُ با نزدیک بودن هزار تا آدم دیگه عوض نمیکنم!
پارک چانیول ۱۵نوامبر ۲۰۱۹}

چشمهاش رو باز کرد و به صورت ذوق زده و مهربون جفتش خیره شد.
متن آهنگ کاملا به وضع و حال این روزای چانیول میخورد.

(You're just to good to be true
تو آنقدر خوبی که نمیشه باورش کرد...
I can't take my eyes of you
نمیتونم ازت چشم بردارم ..
You'd be like heaven to touch
تو مثل بهشتی هستی که برام قابل لمسی..
I Wana hold you so much
میخام این بهشت رو حسابی به بغل بگیرم...
At long last love has arrived
بلاخره عشق از راه رسید...
And I thank God I'm alive
وخداروشکر میکنم که زندم...
I can't take my eyes of you
دیگه نمیتونم ازت چشم بردارم..)

درسته...بکهیون انقدر براش خوب بود که چان هنوز این خوشبختی رو باور نمی‌کرد..قبلا هم گفته بود..توت فرنگیش درست مثل یک معجزه توی زندگیش بود.

معجزه ای که خودش هم اصلا نفهمید کی وارد زندگیش شد
کی قلبشو مال خودش کرد...
کی شد تموم زندگیش..
فقط میدونست از یه لحظه ای به بعد به جز اون به چیز دیگه ای نمیتونه فکر بکنه...به جز اون به کس دیگه ای نمیتونه اینطور عاشقانه خیره بشه.

بکهیون با لبخند شیرینش دستاشو زیر صورتش گذاشت و با صدای ذوق زدش گفت:

+عالی بود چان صدات خیلی قشنگه باید هر روز برام بخونی.

چانیول با لبخند جذابش گیتار قدیمیشو کنارش روی زمین گذاشت و گفت:
-برای تو نخونم برای کی بخونم توت فرنگی

بک نگاهش رو به دریای روبه روش داد...نمیخاست الفاش لبخند ضایع و گونه های سرخشو ببینه.
ولی خب چانیولی که تمام حواس و نگاهش پیش امگاشه هیچ کدوم از حرکاتش از زیر نگاهش رد نمیشه.

خنده ای کرد و دستای بک رو به طرف خودش کشید.
بکهیون با تعجب بهش خیره شد که چان با اشاره به فاصله ی بین پاهاش گفت:
-بیا بغلم بشین

با هدایت دستای چان بین آغوشش نشست و از پشت به سینه الفاش تکیه داد.
با لبخند سرشو به شونه ی چان تکیه داد و با آرامشی که از این لحظه به تنش تزریق شده بود به دریای مواج روبه روش خیره شد.

دم غروب بود و خورشید در انتهای دریا به ارومی پایین می‌رفت...
چانیول از بالا به چهره ی غرق آرامشش خیره شد
چقدر زیبا بود این پسر..

آرامش تو چشمهاش خودش رو هم آروم میکرد
بوسه ای به کنار شقیقه ش زد و یکی از پتو های سبک کنارشون رو دور بدن جفتشون محکم پیچید

جوری که هیچ فاصله ای بینشون نمونه...

بکهیون به سمتش برگشت و به چهره شیفته ی مردش خیره شد...تمام ریزو جزع (بچه های کیبوردم مشکل داره به خاطر همین بعضی کلمه ها اینجوری نوشته میشه)
صورتش رو با چشمهاش رصد کرد جوری که چانیول از این نگاه خیره و طولانیش پرسید:
-چیشد؟

me after youWhere stories live. Discover now