{روزای تلخ...شاید بتونیم فراموششون کنیم...
ولی زخمشون همیشه رو تیکه تیکه ی بدن میمونه...
زخمی که رفتنت به دلم گذاشته
شب ها بیشتر ملتهب می شه
نمیدونم چرا..!
شب از يک ساعتى به بعد
ديگه شب نيست
تكرار ممتد آرزوى بودن
چشم و صداى توعه}-مینهو پسرم چشماتو باز کن و به روبه روت خیره شو
+نهههه هق..پدر خواهش میکنم ولش کنید
-ولی تو باید قوی شی پسرم...برای رسیدن به قدرت باید تاوان پس بدی نگاه کن نقطه ضعفت چطوری داره جلوت نابود میشهبا صدای جیغ بلند کابوس شبهاش وحشت زده از خواب پرید و از روی میز کارش بلند شد...
چند ساعتی بود که دیگه هیچ صدای گریه و فریادی توی عمارت نمیپیچید و همه جا غرق سکوت بود...امروز صحنه های آشنایی رو تجربه کرده بود...اما اینبار نه خودش...
چانیول دیگه پیش خودش بود...به وصیت پدرش عمل کرد و نوه ش رو حاکم آینده ی این کارناوال مرگ کرده بود..
دیگه خیالش راحت بود ولی...ته دلش برای موهای سفید شده ی شقیقه ی چانیول که تو چند لحظه اتفاق افتاد سوخته بود...
برای وقتی که برای اولین بار بابا صداش کردو التماسش کرد تا امگاش رو از زیر دستای آلفا ها نجات بده سوخت..ولی نادیده ش گرفت...
مثل بقیه ی عمرش تمام حساش رو نا دیده گرفت و اجازه داد فقط خشم و کینه سراسر قلب ش رو پر کنه...
سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد و با چشمهای بسته ش دود غلیظ پیپ قدیمی ش رو وارد ریه هاش کرد و به آینده ی پیش روشون فکر کرد...
خیلی کارها باید بکنن..خیلی چیز ها باید به چانیول یاد میداد..
با صدای ضربه ای به در چشماش رو باز کرد و اجازه ی ورود داد
-قربان
+بیا تو جه بوم
جه بوم با اخم جدی روی صورتش وارد اتاق شد و به نیم رخ رییسش خیره شد.
مینهو بدون اینکه نگاهش رو از پیپ توی دستش بگیره با صدای آرومی زمزمه کرد:
+تجاوز به اون امگا چه حسی داشت؟جه بوم نیشخند کثیفی زد و سرش رو پایین انداخت...با اینکه همین چند ساعت پیش اون پسرک بیچاره رو بین دستای کثیفش زندانی کرده بود اما هنوزم ازش سیر نشده بود و فکرش هر لحظه میرفت سمتش..
-با اینکه تا حالا با یه پسر انجامش نداده بودم...ولی اون لعنتی بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم..هنوزم میخامش...
با برگشت صورت جدی و سرد رییسش به سمتش سکوت کرد...این فرومون خشمگین دیگه برای چی بود؟
مگه خود مینهو دستور این کارو نداده بود؟ پس چرا...+الان کجاست؟
-بیهوشه...وضعش اصلا خوب نیست چی دستور میدین؟بکشیمش؟مینهو پوزخندی زد و از جاش بلند شد...همونطور که رومبدوشامبرش رو با کتش عوض میکرد جوابش رو داد:
-نه...نیازی نیست بکشیدش..بدنش رو ببرید جلوی خونه ی عموش بندازید...بیون یسونگ
-بله رییس
+چانیول کجاست؟
جه بوم نفسی کشید و نگاهش رو دزدید...از چیزی که برای گفتنش وارد این اتاق شده بود واهمه داشت...
-آاامم قربان...جناب پارک هنوز به هوش نیومدن و دکتر کیم هم گفتن...وضعیت خوبی ندارن
YOU ARE READING
me after you
Fanfiction💫^من بعد از تو^💫 couple:chanbeak Gener:omegavers"amperg "romance"deram"angest"smut writer:hanil.(tel:@Haniyehbrr) پارك چانيول..يه الفاي اصيل..قوي..باهوش،ولي خسته و تشنه ي انتقام. انتقام از پدرش..پارك مينهو..قاتل روياهاي كودكيش يه روز كه اتفاقي از...