part32

317 103 45
                                    

{هر کی خبر از زندگیم بگیره فقط همین رو دارم که بهش بگم:


مشغولِ دوست داشتن تو هستم؛


روزها را به امیدِ تو شروع می‌کنم و شب‌ها را با فکر تو به اتمام می رسونم..


زندگیِ من به جز تو بخش زیبای دیگری برای تعریف کردن نداره ...


پارک چانیول ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹}




درو پشت سرش بست و نفس عمیقی کشید..


این دومین بار بود که با استرس و ترس وارد خونه ی بچگیش میشد..دومین بار بود که ترس ناراحت کردن عمو و زن عموش رو داشت..اون تقصیری نداشت



جرمش عاشقی بود و حسش پاک..


از این که عاشق شده بود هیچوقت پشیمون‌ نمیشد..حسش اونقدر قوی و محکم بود که بتونه تموم سختی های جلوی راهشون رو تحمل کنه...


با یاد لبخندو نگاه عاشقانه چانیولش دلش گرم شد و لبخند ارومی زد...


بهتر بود به جای ترسیدن و فرار کردن از واقعیت قوی باشه و از عشقشون دفاع بکنه..میتونست عموش رو قانع کنه که عشق چانیول براش خطری نداره...



به هال نگاهی انداخت تا پیداشون کنه که با شنیدن صدای زن عموش از آشپزخونه به سمتشون رفت.


چه یونگ پشت میز ناهار خوری درحال درست کردن مواد کیمچی بود و یسونگ هم کنار گاز ایستاده بود و برای کمک به همسر باردارش گوشت های خوک رو برای ناهارشون سرخ میکرد.



چه یونگ با لبخند نگاهی به بک انداخت و گفت:


-بکهیون؟...خوش اومدی عزیزدلم بیا بشین برات غذا بیارم


بک با عجله به سمتش رفت تا از بلند شدنش جلوگیری کنه


نه خودش گرسنه بود نه علاقه ای داشت به زن عموی باردارش زحمت بده



+نه زن عمو گشنه م نیست لطفا این ماهای آخر بارداری


انقدر از خودتون کار نکشید اصلا براتون خوب نیست



یسونگ سری از روی تاسف تکون داد و همون‌طور که گوشت های سرخ شده رو پشت و رو میکرد گفت:


-گوش نمیده که صد باربهش گفتم هر کاری داری بگو خودم برات انجام بدم اصلا شما امر بفرما من در خدمتتم باز هم صبح پا میشی میبینی با یه دستمال افتاده به جون وسایل خونه و میسابتشون



چه یونگ چشم غره ای به پشت همسرش رفت و در حالی که با حرص کلم هارو با مواد کیمچی قاطی میکرد زیر لب غر زد:


+خب میگی چیکار کنم نمیتونم که کل روزو تو تخت خواب دراز بکشم و به سقف خیره بشم همینجوریشم زخم بستر گرفتم انقدر یه جا لم دادم ۴ ماهه که سر کارم نمی‌ذاری برم باید یجوری خودمو سرگرم کنم یا نه؟!

me after youWhere stories live. Discover now