part 7

82 12 0
                                    

سومین:
_من این کار را کردم 
با دیدن ناامیدی که روی صورت هوسوک بود، نگاهم رو برگردوندم و به کفشم خیره شدم. همون لحظه هوسوک از جیمین فاصله گرفت و با قدم های آروم به سمت من حرکت کرد.  یونگی با خنده گفت:
_حدس می زنم می خواستی به زندگی کارآموزی خودت پایان بدی... 
هوسوک درست روبروی من وایستاده بود.  نتونستم به چشماش نگاه کنم 
_سومین، متوجه شدی که چقدر جدی داری حرف می زنی؟ این بچه بازی نیست
صدای هوسوک بلندتر می شد. لبم رو گاز گرفتم و سکوت کردم. می خواستم هر چه زودتر ناپدید بشم 
_فکر نمیکردم پاش رگ به رگ بشه
_دروغ رو نگاه کن! 
یونگی با تمسخر ادامه:
_فکر کردی چه اتفاقی می افته، پرواز می کنه؟ 
_نه-
یونگی خنده ای کرد
_می گه نه
_هیونگ
گرچه هوسوک حرفش رو قطع کرد، اما حواس همه با ورود هیونجی به استودیو رقص منحرف شد.  با خستگی به سمت میز قدم بر می داشت. به همه کسایی که تو اتاق بودن نگاهی انداخت، حتماً حس می‌کرد که مشکلی پیش اومده. دعا می کردم تا یونگی ساکت بمونه، اما امروز روز شانس من نبود. یونگی لبخندی حیله گرانه زد و به هیونجی خیره شد: _میتونستی مستقیم بری خوابگاه، هیونجی نفس عمیقی کشیدم و دندونام رو به هم فشار دادم. نمیتونستم اجازه بدم ناراحتش کنه 
_چرا؟
با ورود جین و جونگ کوک به اتاق، نگاه گیج هیونجی به سمت اون دو چرخید. با چشمای خسته قهوه های تو دستش گذاشت روی میز و با قدم های آروم به سمتمون اومد و به یونگی نگاه کرد:
_چرا باید برم خوابگاه؟ 
_احتمالاً به خاطر این که امروز از اینجا اخراج می شید
_هیونگ تند نرو
از واکنش دیرهنگام جیمین خندیدم، چرا باید خودم رو به خاطرش تو خطر مینداختم؟ 
همون لحظه، نگاه تیزبین یونگی ناگهان به سمتم برگشت
_وای تو واقعاً گستاخی
_یونگی! 
صدای بلند جین تو اتاق پیچید. جین به سمتمون اومد، نگاهش رو اول به یونگی و بعد به سمت من چرخاند:
_اینجا چه خبره؟
یونگی فریاد زد:
_جیمین نمیتونه برقصه چون سومین جیمین رو انداخته
_من میتونم!! 
_این حقیقت داره؟ 
هیونجی یهو به سمت من چرخید. با ناراحتی آهی کشیدم و لبم رو گاز گرفتم، چرا با خودم این کار را کردم؟ جیمین باید حرف می زد تا من رو از این وضعیت مسخره ای که ایجاد کرده بودم بیرون بیاره
_درسته
وقتی صدای خسته هوسوک به هیونجی رسید، احساس کردم تو نگاهش له شدم
_سومین، میشه صحبت کنیم؟ 
یونگی در حالی که سعی می‌کرد جلوی لبخندش رو بگیره، گفت:
_فکر می‌کنم بهتره مستقیم با بنگ پی‌دی‌نیم صحبت کنی
_یونگی! بس کن
جین دوباره گفت. رفتم و مچش رو گرفتم در حالی که هیونجی با ناراحتی لب پایینش رو گاز می گرفت، با چشمام به در اشاره کردم و هیونجی هم همراهم بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون زد. از راهرو که بیرون رفتیم، شونم رو گرفت و با تندی به سمت خودش چرخوند و گفت:
_اونا چی میگن 
_هیونجی
_اگه فقط یونگی می گفت باور نمی کردم، اما هوسوک؟
متعجب ادامه داد:
_چرا با جیمین این کارو کردی، سومین؟
سرم تکون دادم
_نکردم 
یهو دستم رو دهنم گداشتم و به اطراف نگاه انداختم. هیونجی با دیدنم واکنشم، اخمی کرد _اگه تو نکردی یعنی اونا دروغ میگن؟ اگه چیزی برای گفتن داری، بهتره قبل از اینکه عصبانی بشم بگی 
با دیدن عصبانیت هیونجی نگاهم ازش گرفتم و از پنجره ساختمان به بیرون خیره شدم
_این کارو نکردم ولی نمیدونم چرا همچین حرفی زدم. جیمین حین رقصیدن با من مچ پاش آسیب دید اون قرار نبود به بقیه چیزی بگه
چشمای هیونجی درشت شد که ادامه دادم:
_بعد شنیدم که یونگی داره سرش داد میزنه که نمیدونم چی شد گفتم من انجامش دادم
_عاشق جیمینی؟
چشام تا آخرین درجه باز شد
_ن...چی من؟نه این چه مزخرفیه
احساس کردم گونه هام شروع به سوختن کردن. 
_پس چرا این کارو کردی؟
_گفتم نمی دونم
هیونجی آه بلندی کشید و عصبی موهاش رو پشت گوشش انداخت و بهم نگاه کرد:
_پس باید دلیل منطقی داشته باشه. اونا ما رو اینجا نمیخوان. یونگی رو نمیبینیپ همینجوریشم ازمون متنفره
آروم زمزمه کردم:
_متاسفم
احساسکردم شونه های هیونجی خمیده شد دستش رو دراز کرد و به بازوم زد:
_اشکالی ندارد. تهش اخراج میشیم، درسته؟
تو جواب هیونجی بلافاصله سرم رو بلند کردم. هونجی سعی کرد لبخند بزنه و بعد از یک چشمک دستم گرفت:
_نگران نباش... اگر جیمین منصف باشه، وقتی براش همچین کاری انجام دادی، نمیذاره به دردسر بیافتی
استرسم با حرفای هیونجی تو یک لحظه از بین رفت:
_ممنونم
هیونجی خندید
_اما فکر نمی‌کنم آدم منصفی باشه
_اوه
_سومین
وقتی هوسوک صدام زد، برگشتم.
_ما نمی تونیم پنهانش کنیم. جیمین نمی تونه اینجوری برقصه
_البته هوسوک
هیونجی با جدیت ادامه داد:
_اشتباهه که همچین چیزی رو مخفی کنید، اگه بخواید می تونیم با شما بیایم
_هیونگ
جیمین از اتاق بیرون اومد، می لنگید و نیاز به استراحت داشت. 
_جیمین تو برو خونه نمیتونی اینطوری تمرین کنی. 
_من باید اول با سومین صحبت کنم
با شنیدن این حرف، هوسوک با چشمای خسته به من و بعد به هیونجی نگاه کرد:
_در مورد چی میخوای صحبت کنی؟ 
_هیونگ، اول با سومین حرف میزنم و بعد با پی دی نیم بر می گردم خوابگاه، باشه؟ تو بقیه ش دخالت نکن 
نمیدونستم چرا جیمین انقدر عصبی بود؟ حدس زدم یونگی چیزی گفته باشه. در واقع، این بیشتر از یه حدس و گمانه، چون برای یونگی غیرممکنه که چیز بدی در مورد ما نگه 
_بیا سومین
وقتی جیمین لنگان جلوتر راه افتاد، منم مجبور شدم قدم‌هاش رو دنبال کنم. تا زمانی که وارد اتاق خالی شدیم، هیچ کدوم حرفی نزدیم.  وقتی وارد اتاق شدیم جیمین به سمتم برگشت و خودش رو به میز تکیه داد. بعد از اینکه در رو بستم، با محکم گرفتن دستگیره در، منتظر حرف زدن جیمین شدم 
_ممنونم سومین 
جیمین با صدای آرومی گفت. بدون اینکه چیزی بگم سرمو تکون دادم و جیمین ادامه داد:
_نمی دونم چرا این کارو کردی چون واقعا لازم نبود. همه ما ممکنه حین کار به خودمون صدمه بزنیم
با تعجب به چهره جیمین نگاه کردم، این حرفی بود که بعده تشکر باید می زد؟ 
_منو از فشار یونگی هیونگ خارج کردی اما...
دستام رو سینم گره زدم و بهش خیره شدم _اما؟  اما چی؟
_من نمی تونم از تو در برابر پی دی نیم محافظت کنم
احساس کردم دارم خفه میشم
_انتظار نداشته باش حتی اگه بخواد شما رو بیرون بندازه ازتون دفاع کنم
_البته که ندارم جیمین
با بی احساسی ادامه دادم:
_هرگز ازت انتظار ندارم که کار درست انجام بدی یا اینکه لطفی بهمون بکنی
با دستای یخ زدم دستگیره درو گرفتم و بازش کردم و از اتاق خارج شدم. دوباره به سمت اتاق رقص راه افتادم. هوسوک و جین تو راهرو مشغول صحبت بودن. فکر کردم هیونجی رو هم اینجا پیدا می کنم، اما هیونجی نبود.  _میدونید هیونجی کجاست؟ 
پرسیدم و به هوسوک و جین نگاه کردم. جین لب هاش فشار داد و دستاش تو جیب شلوار جینش فرو کرد
_اون با یونگی رفت
دوباره پرسیدم:
_کجا؟ 
هوسوک آه عمیقی کشید
_ اونا رفتن تا با پی دی نیم حرف بزنن.

«فصل اول» No Story[✔] Where stories live. Discover now