part 13

58 13 5
                                    

هیونجی:
وقتی سومین برگشت خونه، من بی حوصله به سقف اتاقم خیره شده بودم. به جای یک ساعت دقیقاً سه ساعت و نیم دیرتر رسید. تو این مدت چون بارندگی شدید بود یجورایی تو خونه گیر کردم. اومدم چای سبزم رو از میز کنار تخت بیرون بیارم که سومین در اتاقم زد.  آهسته وارد اتاقم شد
_یوجین هنوز نیومده؟ 
با ابروهای بالا رفته این پرسید.
_نه. احتمالا با بنگتن اوپاشه
لبام رو به هم فشردم. سومین لبه تختم نشست و با لبخند دستش روی زانوم گذاشت:
-یه خبر خوب برات دارم
منتظر موندم
_هیچکدوم تو کمپانی نیستن. توی راه برگشت از جیمین شنیدم 
_جدی
حس میکردم به دلیلی خوشحاله
_آره 
جدی پرسیدم:
_جیمین چطوره؟
وقتی اسم جیمین به زبون آوردم سرخ شد  _خوب... دارن کار می کنن. موهاش کوتاه و رنگ کرده
توضیحاتش یکم زیاد بود 
_هوم، که اینطور
بدون هیچ حسی اضافه کردم
_حدس می زنم اون دختر جدید جیمین رو دوست داشته باشه
یهو سرش بلند کرد و تو چشام خیره شد:
_مطمئنی؟
با کمی کنجکاوی این پرسید. 
_آره، مطمئنم 
نفس عمیقی کشیدم و بهش نگاه کردم:
_اگه چیزی هست بهم بگو سومین
ابروهاش بالا انداخت انگار اولش متوجه حرفم نشد ولی وقتی نگاهم دید سرش پایین انداخت:
_هیونجی..راستش نمیدونم... یعنی... 
یهو در اتاقم باز شد و یوجین وارد شد:
_دخترا چطورین؟ 
روی صندلی تک نفره روبروی من نشست.  
_ما خوبیم 
در حالی که سعی می کردم لبخند بزنم پرسیدم:
_روز اولت چطور بود؟ 
_مفید بود
با اخم ادامه داد:
بنگتن تو کمپانی ندیدم، این روزا انگار زیاد نمیان
_آره، درسته، واسه اینه که کامبکشون یک ماه دیگس
_باشه. پس من میرم بخوابم، خیلی خستم گفت و از اتاقم بیرون رفت.من و سومین به هم نگاهی انداختیم.  یاده بحثی که داشتیم افتادم  منتظر موندم تا دوباره صحبت کنه. متوجه شد منتظر چیم ولی یهو با عجله از جاش بلند شد:
_منم خستم هیونجی، کلی تمرین کردم میرم بخوابم
گفت و اونم از اتاقم بیرون رفت. مطمئنم می خواست یه چیزی بگه. پوزخندی زدم، چراغ خاموش کردم و روی تختم دراز کشیدم. فردا یه روز جدید در انتظارمونه.

*****

پسرا حتی امروزم کمپانی نیومدن و ما به تنهایی تمرین کردیم. مهم نیست چقدر با یونگی یا جیمین مشکل داشتم، در نبودشون کمی دلم براشون تنگ شده بود. این بار سومین به همراه یوجین به استودیوی رقص برای تمرین رفت.  پشت میز نشسته بودم و مشغول نوشتن شعر بودم البته با سختی. یادم نمیاد چه مدت مشغول کار بودم، سرم از روی کاغذهای روبروم برداشتم و خمیازه ای کشیدم. دستام بالای سرم دراز کردم. علاوه بر شعری که برای اجرا تو فستا نوشتم، سه تا اهنگ دیگه هم نوشتم.  شاید اگه فشار بیشتری رو خودم بیارم، انقدری آهنگ داشته باشیم که یک مینی آلبوم منتشر کنیم. تنها مشکل این بود که باید خوده بنگ پی دی نیم شخصا آهنگ هارو تایید می کرد. از فکر بیرون اومدم و دوباره بین کاغذهایی که جلوم بود غرق شدم. بعد نوشتن سه خط رپ، زمزمشون کردم و قسمت هایی رو که دوست نداشت ویرایش دادم و دوباره خوندمشون. گردنم گرفته بود. همونجوری که شعر زمزمه می کردم، با دستم گردنم مالش دادم و سرم بلند کردم که با دیدن جین اوپا اونم درست مقابل میز کارم در حالی که با کنجکاوی نگام میکرد، هول از جا پریدم. دستم روی قلبم گذاشتم و با نفس عمیقی سعی کردم خودم آروم کنم.
_جین منو ترسوندی کی اومدی؟ 
با خنده گفت
_فکر کنم یک یا دو دقیقه ای میشه. یا هم که سه یا چهار؟ نمی دونم
چشام رو هم گذاشتم و وانمود کردم که عصبیم
_فکر می کردم امروز کمپانی نمیای 
توضیح داد
_فقط من و نامجون اومدیم اون تو استودیو کار داشت، منم حوصلم سر رفته بود
با لبخند ادامه داد:
_به علاوه خوبه که من تو رو دیدم
قلبم در آستانه پرواز بود. توصیف این حس عجیبی که داشتم تقریبا غیرممکن بود. پشت دست هام به گونه هام فشار دادم تا آتیش گونه هام خاموش کنم. لبخندی زدم و نگاهم به سمت کاغذهای روبروم چرخوندم. همین لحظه صدایی از یکی از راه پله ها اومد. هردو به سمته صدا برگشتیم و یوجین دیدیم
_جین اوپا
با فریاد به سمتمون اومد. به جین لبخند زد، تقریباً تا روی زمین تعظیم کرد و سلام اغراق آمیزی داد
_من کارآموز جدید چوی یوجین هستم! بالاخره یکی از  اعضای بنگتن رو دیدم، اوپا خیلی خوشحالم 
جین هم با تردید تعظیم کرد و نتونست تعجبش پنهون کنه
_من هم خوشحالم یوجین
یوجین به آرومی به جین نزدیک شد و گفت: _اوپا، من از همون اول طرفدار شما بودم الانم تو کمپانیتون کارآموزم درست مثل رویا میمونه مطمئن باشید با تلاش زیاد لیاقت خودم نشون میدم
چشماش برق می زد. جین چند قدم عقب رفت و گفت:
_که اینطور
یک دستش روی میزی گذاشت که روش کار می کردم، انگار معذب شده بود. فکر کردم باید یه کاری بکنم همون لحظه برگشتم تا جین رو نجات بدم
_جین فکر کنم نامجون دنبالت می گشت
با چشام بهش اشاره کردم. متوجه شد که منظورم چیه سریع سرش تکون داد:
_اوه درسته. من میرم ببینم چیکارم داره
بعد از حرفش برگشت سمت من و چشمکی زد و به سمت آسانسورا رفت. یوجین که به جین خیره شده بود، یهو به سمتم برگشت و گفت: _اون تو زندگی واقعی چقدر خوش تیپه. مگه نه؟
با لبخنده ساختگی گفتم:
_آره
مطمئناً همینطوره

پ.ن: چقدر ب این دختره حس خوبی ندارم

«فصل اول» No Story[✔] Where stories live. Discover now