part3

6.9K 792 64
                                    

جونگ کوک

"بلند شو، باید برگردیم تو هم باهام میای."

صداش مثل قبل تند نبود اما هنوز هم قلدر بود .
به دست سالمم تکیه کردم و مثل بره ای که داره برای اولین بار
روی پاهاش می ایسته رو ی پاها ی لرزانم ایستادم. تمام بدنم به خاطر دو بار زمین خوردن درد میکرد .

خم شد طرفم و قبل از اینکه بفهمم روی دستاش بلندم کرد،
گذاشتم روی موتور و بعد هم خودش پشتم سوار شد. دو طرف باسنم درست روی فاق بدنش بود، جوری که می تونستم توده متورم
توی شلوارش رو حس کنم .

خجالت زده از وضعیت نشستنمون، کمی خودم رو جلو کشیدم اما
دستش رو حلقه کرد دور سینه ام و منو محکم برگردوند عقب.
گرمایی که از بدنش ساطع میشد در برابر بدن سرد من حس خوبی
رو بهم منتقل می کرد.

"نگران نباش، گازت نمیگیره."

جمله اش قرار بود یه جوک باشه
اما نه من خندیدم و نه اون .
بازوی محکم شده روی سینه هام منو کاملا بهش قفل کرده بود،
طوری که می تونستم بوی ادکلن تندش که با بوی عرق قاطی شده
بود توی بینیم احساس کنم. عضلاتش جوری سفت و محکم بودند
انگار که به جای پوست و گوشت به یه دیوار سنگی تکیه دادم .
از اونجایی که قبلا تجربه موتور سواری نداشتم وقتی که شروع به
راه رفتن کرد ناخودآگاه چنگ انداختم به بازوش روی سینه ام.
سرش رو پایین آورد و من هم نگاهم رو بالا گرفتم تا ببینمش.
نترس.

" نمیذارم بیفتی ".

بازوش رو محکمتر دورم پیچید و با قاطعی ت گفت،
من تو چنگ مردی بودم که شبیه یه گرگ وحشی بود و با
این‌حال بدن م جوری بیحس بود انگار که منو جادو کرده باشه.
نمیدونم چه مرگم شده بود.

زیر لب آروم ازش تشکر کردم.
چشماش دوباره باریک و پر از فکر شد. یک کم دیگه بهم خیره
موند و قبل ازاینکه نگاهش رو بگیره بازم هم منو محکم تر به
خودش فشار داد.
وارد عمارت بزرگی شدیم و شکوه و بزرگان منو حیرت زده کرده بود
اون به یکی از خدمتکاره دستور داد که منو به حموم ببرن اون خیلی گِلی شده بودم
وقتی از حموم اومدم دوباره توسط اون خدمتکار به سالن رفتم و اونو دیدم که پشت کانتر بود

تهیونگ

پشت کانتر نشستم و به جونگ کوک اشاره کردم که بیاد کنارم بشینه .
اما اون بی حرکت ماتش برده بود که حوصله اش سر رفت
و دستش رو گرفت و کمی به جلو هلش داد. یه سکندری خورد و
اومد جلو و میخواست یه صندلی بینمون فاصله بیندازه که اجازه
ندادم. صندلی کنارم رو کشیدم عقب و اشاره کردم بشینه. مثل یه
بره مطیع اومد جلو و روی صندلی نشست. تمام بدنش منقبض بود
و تو حالت دفاعی قرار داشت. نگاه عمیقی بهم کرد و انگار نتونه بار
نگاهم رو تحمل کنه سرش رو انداخت پایین .
جونگ کوک هنوز هم مثل آدم های قبض روح شده به کانتر خیره شده
بود.درکش میکردم. حتی مردهای قدرتمند تر که از دنیای ما بودند با شنیدن
اسم من میشاشیدن به خودشون. چه برسه به این پسربچه که به
دنیای ما هم تعلق نداشت. پسربچه ای که چشم هاش منو از
لحظه اول درگیر کرده بود.
معلوم بود که تازه دوش گرفته چون بوی لطیف شامپوش تو فضا
پیچیده بود. اندام هوس انگیزش زیر لباس گشاد یقه گرد و آستین بلند مشکی مخفی شده بود. با اینکه همین الان ترتیب یه
زن رو دادم اما باز هم از یادآوری پوست برفی، اندام ظریفش
که توی بغلم گم میشد سیخ می شدم. یه پسر توبغلی بود که دلم میخواست همون لحظه روی میز خمش کنم وسوراخش رو بکنم. اما خب الان وقت کار بود نه تفریح. باید ازش پرسیدم:

My Diamond_vkookWhere stories live. Discover now