part31

4K 464 9
                                    

کارم که تموم شد و از دستشویی بیرون اومدم، با دیدن تاریکی
اتاق ناخودآگاه ترسی وجودم رو گرفت و هوشیار شدم. از همونجا
سان رو بلند صدا زدم اما جوابی نشنیدم. چند قدم برداشتم و
میتونستم در اتاق رو ببینم که بسته بود و کسی هم از اونجا دیده
نمیشد با اینحال حسی بهم می گفت که توی اتاق تنها نیستم. یه
نفر دیگه اونجا بود، مطمئن بودم. سمت دیگه اتاق جایی که
نمیتونستم ببینم و حالا من مطلقا نمیدونستم چه گهی بخورم .
اگر موبایل داشتم میرفتم تو دستشویی و در رو قفل میکردم تا
تهیونگ برسه، اما الان ممکن بود با این کار تنها شانس فرارم رو از
دست بدم. باید سریع عمل میکردم.
تو دلم تا سه
شمردم و بعد با سریع ترین حالت ممکن به طرف در دویدم اما
حدسم درست بود و یه نفر دیگه تو تاریکی کمین کرده بود. یه فرد
غول پیکر که با سرعت باورنکردنی منو از پشت گرفت و با دستی
که دور کمرم پیچید پاهام رو از روی هوا بلند کرد و با دست دیگه
دستهام رو گرفت. خب آخرین چاره این بود که با صدای فریاد آدمای
تهیونگ رو متوجه خودم کنم به همین خاطر با صدا ی بلند شروع به
جیغ زدن کردم که جلوی دهنم رو گرفت و تو گوشم زمزمه کرد:

"بهت دستور داده بودم که نباید چشمت به غیر از دیک همیشه
مشتاق من به تو، دیک دیگه ای رو ببینه . اما تو سرپیچی کردی .
نه یکبار بلکه هفت بار"!

و بعد دستش رو از جلو ی دهنم برداشت که نفس راحتی کشیدم
و با عصبانیت بهش غر زدم:

"تو واقعا دیوونه ای . نزدیک بود سکته کنم"

همونجور که منو تو بغلش داشت انگار که وزنی ندارم به
سمت میز کارش رفت و منو روش خم کرد و شلوارم رو پایین کشید  و دراورد به طوری که باسن لختم کاملا در معرض بود. با دو پا پاهای من رو
کاملا از هم باز کرد و با لحن مخصوص به خودش گفت :

"وقت مجازاته، هیچ بهانه ای داری ؟"

سرم رو برگردوندم و نگاهی بهش انداختم و لب زدم:

"ندارم،
مجازاتم کن"!

نیشخند شیطانی زد و یکی از پاهام رو روی میز بلند کرد و نگه
داشت. صدای باز شدن زیپش رو شنیدم و چند ثانیه بعد چنان بی مقدمه خودش رو بهم کوبید که از درد فریاد
کشیدم. روی تنم خیمه زد و کنار گوشم سعی کرد آرومم کنه:

"ششش اولین باره از این زاویه دارم میکنمت . یک کم دیگه عادت میکنی"

و بعد با دست دیگه اش رو از جلو شروع
به مالیدن عضوم کرد و بی حرکت موند تا بهش عادت کنم. بعد از
یه دقیقه با نفس های بریده زمزمه کردم:

"میتونی حرکت کنی. فقط آروم"

منظم ادامه داد و آروم خودش رو کشید بیرون و بعد آروم دوباره
کرد داخل. با هر ضربه اش آه آرومی میکشیدم. دوباره نگاهش کردم
دیدم اونم به من خیره شده. سرش رو دوباره خم کرد و کنار
گوشم زمزمه کرد:

"دلم برات تنگ شده بود. برای این سوراخ تنگ.
برای ناله های خوشگلت "

دستم رو به عقب خم کردم و سرش رو نوازش کردم و نالیدم:

"منم دلم برات تنگ شده بود"

و باسنم رو کمی بالا بردم و به عضوش
کوبیدم که آه بلندی کشید و ضربه هاش رو محکم تر کرد. نفس
هاش تند تر شدند و سرش رو به سرم فشار داد. با تنگ شدن دیواره هام
کنار گوشم نالید:

"آره همینه، بیا بیبی، برای من بیا"

و مثل همیشه از دستورش اطاعت کردم و با ناله بلندی ارضا
شدم. چند لحظه بی حرکت ایستاد تا لرزش های تن من تموم بشه
و بعد دوباره ضرباتش رو از سر گرفت.
چون تازه ارضا شده بودم کمی اذیت میشدم اما انگار فهمید چون
دو طرف باسنم رو محکم گرفت و با نفس نفس زدن گفت:

"فقط یک کم دیگه بیبی"

و بعد از چند ضربه آبش اومد و همه رو ریخت
توی من. من عاشق این بودم که تو من ارضا میشد. آبش گرم بود
و حس خوبی بهم میداد. آروم ازم کشید بیرون و شلوارش رو درست کرد اما من اصلا نمیتونستم تکون بخورم. اون همه مشروب و رقص
و بعد هم یه سکس درست و حسابی. تنها چیز ی که میخواستم
خوابیدن بود. تهیونگ یه دستمال کاغذی از روی میز برداشت و لای
پام رو تمیز کرد. بعد هم شلوارم رو به پام کرد، دستمال رو تو
سطل آشغال انداخت و منو توی بغلش گرفت و کنار گوشم گفت :

"وقتشه بریم خونه بیبی . یه نفر فردا قراره حسابی هنگ اُور باشه"

سینه اش رو از روی لباس بوسیدم و با لبخند گفتم:

"ارزشش رو داشت، اما دفعه دیگه تو هم باید با من برقصی"

"تو خواب ببینی "



My Diamond_vkookWhere stories live. Discover now