part45

3.8K 456 3
                                    

چند لحظه مکث کرد و بعد سرش رو به علامت مثبت تکون داد و
از جلوی در کنار رفت. داخل اتاق شدم اما در رو باز گذاشتم.
نمیخواستم ازم بترسه. جونگ کوک روی مبل گوشه اتاق رفت و نشست
و نگاهش رو به زمین دوخت. از بالا و پایین رفتن قفسه سینه اش
میتونستم بفهمم که مضطربه. با فاصله از اون، رو ی تخت نشستم
و بعد از چند لحظه پرسیدم :
"حالت چطوره؟"
غمگین نگاهم کرد و آروم گفت: "بهتر از این هم بودم"
تو انتقام کارهایی که پدرم و جونگین کردن رو از من گرفت ی. به جای همه
ی آزادی ا ی که به اون دادی منو اسیر کردی . همه زندگیم رو
کنترل کردی و منو تو این خونه زندانی کردی . به خاطر اینکه اونا
به اعتمادت خیانت کردن منو تحت فشار گذاشتی . تو به من فرصت
ندادی که بهت ثابت کنم ارزش اعتمادت رو دارم. نه. همون اولش
قضاوتم کردی و به خاطر گناهی که مرتکب نشدم محکومم کردی
و حکمم رو هم صادر کردی"
"حق با توئه. من به تو فرصت ندادم. خوب ی
هات رو ندیدم. ذات متفاوتت رو نفهمیدم. قدر صبوریت رو در قبال
خودم ندونستم"
حرف زدن سخت تر شد. وزنه ی سنگین روی سینه ام نفسم رو
تنگ تر کرد. آهی کشیدم :
"تو رو از دست دادم و ا ین داره منو میکشه کوکی"
چشم های جونگ کوک پر از آب شد و نگاهش رو از من گرفت. از جام
بلند شدم و به طرفش رفتم. کنارش نشستم. خواستم دستاش رو
بگیرم اما اون دستم رو پس زد. آه ی کشیدم و گفتم:
"من گند زدم. میدونم. نمیتونم هیچ مدلی کارم رو توجیه کنم.
میدونم . تو از من ... تو از من متنفری میدونم . ای کاش می تونستم
زمان رو به عقب برگردونم. ای کاش میتونستم به جای تو عذاب
بکشم".
پاکت رو روی زانوش گذاشتم و در حالی که داشتم جون میدادم
گفتم :
"اما من میخوام از این به بعد جوری که لیاقتش رو دار ی زندگی
کنی. بدون تو من دیوونه میشم جونگ کوک اما نه میتونم و نه میخوام
مجبورت کنم که منو دوباره بخوای ." آه عمیقی کشیدم و ادامه
دادم :
"میدونم که یه زمانی منو میخواستی. نمیخواستی؟"
بغضش شکست و تبدیل به اشک های روان رو ی گونه اش شد.
دستش رو گرفت جلوی دهنش تا هق هقش رو خفه کنه اما
همونطور که شونه هاش به شدت میلرزیدند، زجه های عذاب
دهنده از مابین انگشتای دستش فرار میکردند. جرات نداشتم بهش
دست بزنم. آرنج دو دستم رو روی زانوهام گذاشتم و سرم رو بین
دستام گرفتم. چند دقیقه گذشت تا بالاخره گریه هاش آروم شدند.
پشتم رو صاف کردم و گفتم:
"تو این پاکت، سند یه پنت هاوس تو یکی از محله های خوشنام
سئول هست. کل اون برج متعلق به منه و بنابراین امنیتت کاملا تامینه.
برای ا ینکه خیالم راحت باشه چند تا از بهترین ها رو برای محافظت
از تو در اختیارت میذارم"
به ارومی خم شدم و سر شونه اش رو بوسیدم:
"ممنونم به خاطر همه لحظه هایی که با هم داشتیم. حتی اگر
نخواستی دیگه منو ببینی اینو بدون که من همیشه اینجام. هر
کاری که داشته باشی من در خدمت تو هستم. من خانواده تو هستم. همونطور که تو تا ابد خانواده من باقی میمونی..... موفق
باشی خرگوش کوچولو"
برای آخر ین بار با دقت به اجزای صورتش زل زدم و بعد خودم رو
از جا کندم و به طرف در رفتم که با شنیدم اسم خودم از زبون
جونگ کوک ایستادم و به طرفش برگشتم. با چشمای خیس، صورتی قرمز
و دستایی لرزون جلوم ایستاده بود. پاکت تو رو آورد بالا و پرت
کرد توی صورتم و با عصبانیت گفت:
"تو واقعا فکر میکنی من هرزه تو بودم تهیونگ و حالا اومدی پولم
رو بدی و ردم کنی برم؟"
اخمام رفت تو هم: "اولا اگر یه بار دیگه خودت رو با یه هرزه
مقایسه کنی تو بد دردسری میفتی و دوما خودت هم میدونی که
داری مزخرف می گی"
"مزخرف نیست تهیونگ. تو اومدی ا ینجا و کلی حرف زدی اما حتی
یکبار هم بابت کاری که با من کردی ازم معذرت نخواستی . چرا
باید بخوای ؟ همونطور که خودت گفتی ما رابطه ای با هم نداشتیم"
یه نسیم سرد از بدنم رد شد. پرسیدم:
"اگر معذرت خواهی کنم منو میبخشی؟"
پوزخندی زد:
"باز هم تو و اون غرور مسخره و والات. باورنکردنیه"

My Diamond_vkookWhere stories live. Discover now