part72

3.1K 369 2
                                    

کای پشتم ایستاد و منو
برگردوند و به طرف هلیکوپترها برد. صدای زمزمه آرومش رو شنیدم
"با شماره 3 اسلحه ای که پشت کمرمه بکش و شلیک کن"
از تعجب و هیجان چشمام گرد شد اما کای شمارش رو شروع
کرد. اگر من مرد جنگ نبودم نمیتونستم خودم رو به شماره 3
برسونم. اسلحه اش رو کشیدم و تو یه حرکت به طرف جونگین
برگشتم و مغز کثیفش رو منفجر کردم. کای منو با خودش روی
زمین کشید و یه ثانیه بعد صدای شلیک گلوله فضا رو پر کرد. نامجون هم سرعت عملش مثل یه مرد جنگی بود چون بلافاصله
سوار یکی از ماش ین ها شد و اونو درست جلوی ما پارک کرد تا
پشتش سنگر بگیریم. از بابت جونگ کوک خیالم راحت بود چون
میدونستم همه ماشین ها ضدگلوله هستند به همین خاطر با تمام
قدرت و خشمی که از این جریان داشتم شلیک می کردم .
3 هلیکوپتر پرواز کردند و سانگ رو از اونجا بردند.
بعضی ها تونستن خودشون رو به اون برسونن و بعضی ها هم توسط
من و افرادم سوراخ سوراخ شدند. از پشت ماشین نگاهی به اون
طرف انداختم. همه روی زمین افتاده بودند. اون موقع بود که
متوجه شدم کای زخمی شده. پیراهن سفیدش از بازو غرق خون
بود. به هانول که با فاصله کمی از من همراه سه پسرش نشسته
بود اشاره کردم که پیش روی کنند و خودم همراه نامجون
همراهشون رفتم. چند نفر روی زمین افتاده بودند و داشتند ناله
میکردند. از جمله دو تن از رئیس های خائن من که تیر نخورده
بودند اما دستاشون رو به علامت تسلیم بالا گرفته بودند. خشابم رو
چک کردم. خالی بود. نامجون اسلحه پری به دستم داد و من هم
بدون درنگ تو سر همشون یه تیر خالی کردم و بعد رو به نامجون
دستور دادم:
"همه جسد ها رو به رگبار ببند. هیچ کس نباید زنده از این جا بیرون بره
صورت نامجون هیجان و سرخوشی قبلش رو پیدا کرده بود. "امر ،امر شماست کیم تهیونگ " و جنازه ها رو به رگبار بست.
وقتی برگشتم کای با صورتی که از درد جمع شده بود پشتم
ایستاده بود. با عصبانیت به طرفش رفتم و یه مشت محکم کوبیدم
تو صورتش. خند ید و خون توی دهنش رو تف کرد بیرون.
"باشه حقم بود. بذار اول به جونگ کوک برسیم بعد همه چیز رو برات توضیح میدم"
"تو از نقشه جونگین در مورد جونگ کوک خبر داشتی؟" اسلحه ام آماده ی شلیک بود.
لحنش جدی شد: "نه قسم میخورم که هیچ چی نمیدونستم"
خب فعال همین کافی بود. با عجله به طرف ماشین ها رفتم. سان
درب پشتی یکی از ماشین ها رو باز کرد و جونگ کوک با درد دستش رو
به طرفم دراز کرد. تو ماشین نشستم، از رو ی صندلی بلندش کردم
و روی پام نشوندم و دستم رو آروم دورش انداختم و با دست دیگه ام صورتش رو نوازش کردم. سان و یونگی داخل ماشین نشستند
و راه افتادیم. جونگ کوک به پیراهنم چنگ انداخت و رقت انگیز ناله کرد.
قلبم داشت از جا درمیامد . بوسه های پی در پی به صورتش زدم و
بین بوسه ها گفتم:
"من اینجام، من اینجام. همه چیز تموم شد. آروم باش عزیزم
"فکر کردم از دستت دادم"
"نه نه نه. همچین اتفاقی نمیفته. هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه"
انقدر بوسیدمش و نوازشش کردم که آروم شد.

My Diamond_vkookWhere stories live. Discover now