TAEJIN⇢ 「 Backstage 」

675 61 18
                                    

November 16, 2021 by t.me/TaeJinKookie

آدما انتخاب میکنند تا چیزی رو که میخوان به شما نشون بدن، یه لبخند بزرگ می‌تونه یه نقاب قدرتمند و پر زرق و برق برای اونا و یا حتی یه سپر دفاعی برای مخفی شدن باشه. این بازی اون قدر ادامه دار میشه که کم کم خودشون هم باورش میکنند و ما هیچوقت نمیتونیم بفهمیم هرکس چه چیز عجیبی رو توی زندگی تاریکش داره متحمل میشه!

******
شانس فقط برای آدمای قدرتمند وجود داره و تو باید سعی کنی از لبه ی پرتگاه به سمت اون دره پرت نشی، این یه جنگه و اگه کمی منحرف بشی برای همیشه یه بازنده ای، برای آدمایی مثل تو شانس وجود نداره چون فقط تو باید تلاش کنی که دیر تر از دایره رقابت قدرتمندا به بیرون پرت بشی و بمیری!
.
.
.
یقش رو محکم گرفتم و اون رو متوجه خودم کردم
_نفس عمیق بکش و اون اشکای لعنتی رو پاک کن جانگکوک!
اینبار دستاش رو گرفتم و ملایم تر رفتار کردم، می‌دونستم نباید بیشتر از این به همش میریختم اما نباید اجازه میدادم توی فینال مسابقه عقب بکشه
_ما سه نفریم و فقط یه شانس داریم، بیا فقط از اجرا لذت ببریم، باشه؟
نامجون به جمع ما دونفر اضافه شد و وسایلش رو برداشت و نگاه بی حوصله ای به ما انداخت
_کوکی خودتو جمع کن نمیخوای که اون عوضیا بهمون بخندن!؟
_نامجون تو برو بیرون، همین الانم کلی دیر کردیم، من و کوک ام چند مین دیگه میایم تا برای آخرین بار اجرارو مرور کنیم
سرش رو تکون داد و تکیه اش رو از دیوار گرفت و قبل از رفتن با لحن جدی زمزمه کرد
_اون ۴ نفر رقیب اصلی ما برای دبیو کردنن، بچه پولداریی که علاوه بر نفوذ متاسفانه خیلیم استعداد دارن، من نیومدم تا بگم شانس زیادی داریم، من نیومدم تا از تقلب حرف بزنم اما ما باید به خودمون و نه به اونا ثابت کنیم از پسش برمیایم، کوکی هیچ چیز صد در صدی توی دنیا وجود نداره پس میتونیم معادلات همه رو بهم بریزیم جوری که بقیه مجبور بشن به سمتمون خم بشن و تحسینمون کنن
_مشکل اینجاست من دنسر نیستم و دنسر اصلی دیروز تصادف کرد، من وکالیستم هیونگ اون قسمت دنس برای من وحشتناکه، همون پارت منو توی اون گروه پارک جیمین قراره اجرا کنه و خوب می‌دونی اون از وقتی یاد گرفته راه بره رقصیده و دیوانه وار تمرین کرده!
_خودتو با کسی مقایسه نکن و فقط چیزی رو که هستی نشون بده!
نامجون خونسرد بیرون رفت و من و جانگکوک دوباره تنها شدیم...
نمیتونستم اون رو توی این حالت زجر آور ببینم، اون خانوادش رو ترک کرده بود تا ایدل بشه و این مسابقه تنها شانسش بود، هفته ها از سلامتی و روانش برای پیروزی گذشته بود تا به اینجا برسه و اگه دبیو نمی‌کرد نمی‌دونستم چه بلایی قرار بود سر خودش و روانش بیاره، کار اشتباهی بود ولی برای نجات جانگکوک فقط چند دقیقه وقت داشتم و باید به اون حماقت دست میزدم!
صورتش رو با دستام قاب گرفتم
_قول بده هرچی شد تو باید دبیو کنی یا بامن یا بدون من!
_چی داری میگی هیونگ؟
_تا دقیقه ی آخری که نوبت تمرینمون شد نیا بیرون و همینجا بمون!
این رو گفتم، منتظر نشدم و به سمت سالنی که جیمین مشغول تمرین بود رفتم، اون حتی لحظه های آخر هم رو به تمرین کردن میگذروند، چند روز قبل شنیده بودم زانوی چپش آسیب دیده پس میتونستم از نقطه ضعفش برای آسیب و باخت اون پسر اضافه کنم، من اون لحظه نه به بردن و نه به وجدان بیدار شدم اهمیت نمیدادم فقط میخواستم دوستام بتونن دبیو کنن، حتی اگه گند کار خودم درمیومد و اخراج میشدم نمیتونستم بزارم دشمنامون ببرن!
در سالن رو ناگهانی باز کردم، جیمین مثل همیشه تنها بود و به خاطر صدای موسیقی متوجه حضورم نشد، رو به روش ایستادم و چشمک شرورانه ای بهش زدم، چند لحظه شوک زده متوقف شد و دوباره توی حالت مغرور و خشک همیشگی خودش فرو رفت
_کیم جین؟!
_بیا تمرین کنیم...باهم!
پوزخند صدا داری زد و به سمت بطری آبش رفت و کل اون رو در عرض چند لحظه بالا کشید و بعد با حالت جدی به سمتم برگشت:
_نمیدونم چی تو سرت میگذره اما زود برو بیرون حوصلتو ندارم
من قرار بود تسلیم بشم؟ البته که نه!
_چیه نکنه میترسی؟ من موقعیت پارتنر اصلیت توی دنسو میتونم بازی کنم و اینجوری هردومون قبل اجرای آخر یه تمرینی می‌کنیم، جونگکوک حاضر به همکاری نمیشه همینطور مطمئنم کیم تهیونگم به جای تمرین لش کرده یه گوشه تا وقت اجراش برسه، نترس قرار نیست از تو بهتر عمل کنم این فقط یه تمرینه همین...
_جای تو بودم انقدر به خودم زحمت نمیدادم، بالاخره که برنده اصلی مشخصه اما اگه خیلی مشتاق تمرین کردن با منی بهت این اجازه رو قبل باخت و برای همیشه بازنده بودن میدم تا این تبدیل به آخرین خاطرت بشه
لبخند پر از آرامشی زدم و برای اجرای نقشم مصمم تر شدم و اون تردید رو کامل از بین بردم
_ازت ممنونم که این فرصت رو به من دادی ولی یه نفر می‌گفت هیچ چیزی تا لحظه ی آخر صد در صد قابل تضمین نیست اما اگه تو بردن رو میخوای منم مخالفتی نمیکنم!
نگاه مشکوکی به من کرد و سرش رو تکون داد و پوزخند زد
دوربینای این سالن خیلی وقت بود از کار افتاده بودن و به خاطر ساخت سالن تمرین جدید و  بی استفاده بودن سرویس نشده بودند و خوشبختانه کار من رو راحت تر میکردن!
با تنفر به پسر روبه روی خودم خیره شدم، دنس رو شروع کردم و متوجه نگاه های سنگینی که نظاره گر من بودن نشدم...
******
به خاطر استرس و سرعت دنس جیمین عرق کرده بودم، اون عالی و مسلط اجرا میکرد و باعث میشد هر لحظه بیشتر برای جونگکوک نگران بشم، حرکت آخر بود و تنها شانسم رو نباید از دست میدادم، جیمین به عقب خم شد و من باید با دست راست شونش رو میگرفتم و قبل از افتادن اون رو به سمت خودم می‌کشیدم اما اون رو بیشتر به سمت عقب حل دادم تا تعادلش رو از دست بده تا بتونم روی زانوش فرود بیام و آسیب پای چپش رو تشدید کنم
_داری چه غلطی می‌کنی !
با دستش یقه ی لباسم رو گرفت تا بلند بشه اما من هم به سمتش خم شدم و وزنم رو روی بدنش انداختم و چند ثانیه بعد روی بدنش سقوط کردم، بعد از شنیدن فریادش از درد از سرجام با سرعت بلند شدم و به قیافه ی جمع شده از درد، صورت عرق کرده و موهای بهم ریختش پوزخند زدم:
_ببخشید نمی‌دونم چرا اینجوری شد، من خیلی بد میرقصم، نمی‌خواستم آسیب ببینی!
به ساعت نگاه کردم، ۱۵ دقیقه دیگه باید وارد سالن تمرین میشدم پس به سمت در خروجی دویدم اما قبل از خارج شدنم تصویر سه پسر عصبانی و ترسناک رو، رو به روم دیدم، کی بهشون خبر داده بود؟ کارم تموم بود و حالا احتمالا به اجرا هم نمیرسیدم و نامجون و جونگکوک رو با خودم پایین می‌کشیدم، هوسوک بی توجه به من سمت جیمین که ناله میکرد دوید، شوگا و تهیونگ اما از سرجاشون تکون نخوردن و بعد چند ثانیه چند قدم به سمت من اومدن:
_فکر میکنی خیلی زرنگی عوضی؟ فکر می‌کنی میزارم راحت قسر در بری حرومزاده؟
شوگا فریاد کشید و تهیونگ خونسرد انگشت اشارش رو به معنای سکوت بالا آورد و چند لحظه بعد در سالن رو بست و به سمت من اومد
_یادمه جهیون وقتی حذف شد خیلی ناراحت بود تو اون رو بردی و با غرور مسخرت بهش خیره شدی، از وجود جهیون توی این موقعیت و رفتار گذشتت ممنونم که باعث شد بفهمم سر دوستم چه بلایی اومده و کارتو بی جواب نزارم، خودت که می‌دونی هر عملی یه عکس العملی داره و منم میخوام جوری که میخوام روی استیج بفرستمت!
قلب تند میزد و کل بدنم یخ زده بود، از چشمای وحشی اون پسر آروم متفر بودم و باید فرار میکردم، به هرحال اخراج شدن بهتر از ایده ی ترسناکی بود که اونا برای جبران داشتن!
نباید کم میاوردم، اونا از ضعف آدما برای لذت بردن خودشون استفاده میکردند و من همچین اجازه ای رو بهشون نمیدادم...
_ده مین دیگه تمرین دارم و همه در صورت نبودم دنبالم میگردن پس گورتونو گم کنید!
با صدای بلند خندید، جوری خندید که ناله های دردناک جیمین توی اون صدا محو شد، آروم شد و جدی به شوگا اشاره کرد به کمکش بیاد و چند ثانیه بعد....
............

"𝐁𝐓𝐒" 𝐨𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭™Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang