نجات یک روح؟:)

37 18 0
                                    

تنها آدمهایی که در زندگی 19 سالم دیدم مادرم و بچه ها بودند برای همین سرگرمی هام رفتن به پارک های کوچیک و بخش زایمان بیمارستان ها هستند

پرتره کشیدن از بچه ها و دعا کردن برای اینکه خدا مراقبشون باشه که همینطور پاک بمونن کارهای موردعلاقمه...

از دید هم کلاسی هام من آدم ضدحالی ام و زندگی کسل کننده ای دارم ولی من از کارهایی که انجام میدم خوشحالم و قرار نیست به خاطرشون در آینده پشیمون بشم...

چیزهایی که اونا به عنوان سرگرمی میدونن و دوست دارند برای من کارهایی پوچ و هدر دادن وقته!..رفتن به بار,بازی کامپیوتری,قرارگذاشتن و...فقط زمینه هایی برای ایجاد گناه اند

صدای زنگ گوشی باعث میشه از ادامه دادن پرتره ام و همین طور افکارم دست بکشم

_الو...
_سهونا منم یونا.
_سلام یونا خوبی؟
_سلام آره دستت سنگین بود...ولی جاش نمونده فقط درد داشت!

با لحنش میخواست بگه ناراحت نیست و هنوزم مثل قبله ولی من هنوز شرمنده بودم برای کارم
_خیلی متاسفم
_زنگ نزدم عذرخواهی کنی..فقط میخواستم بگم میشه فردا بریم شهربازی؟
_آها باشه..من آزادم
_خیلی ممنون سهونیی..قطع میکنم!

سریع قطع کرد و منم به ادامه کارم مشغول شدم

******

ص

بح با صدای پرنده ای که همیشه دم پنجره ام میشینه بیدار میشم و میرم دستشویی و مثل همیشه وقتی تو آینه خودم رو مرتب میکنم میبینمش....
روح مادرمو...

یک لبخند زیبا میزنه و برام آرزوی موفقیت میکنه؛فقط تو آینه میتونم ببینمش و وقتی برگردم اون ناپدید میشه...

از پله ها میرم پایین؛مثل هر صبح دیگه ای صبحونه درست میکنم

نونام خونه جدا کرایه کرده که به محل کارش نزدیک باشه اینجا خونه ی مادری مونه و به خاطر اینکه روح مامان اینجاست نفروختیمش!

صبحانه ام رو میخورم و با دوچرخه به سمت مدرسه میرم؛
کلاس ها شروع نشده و بچه ها بهم نگاه میکنن ولی طبق معمول آروم و سربه زیر راهمو میرم...

بغل دیوار تکیه داده و کتابشو میخونه...
_سلام رونا نونا..صحبت بخیر!
سرش رو میاره بالا و لبخند میزنه...خیلی خوشگله!
_سلام هونی..امروز امتحان ترمه چرا کتابت دستت نیست!

با لبخند تلخی کنارش به دیوار تکیه میدم و اون منتظر جوابش بهم نگاه میکنه
_نونا من دارم میرم..
تعجب میکنه و نگران دستم رومیگیره
_کجا؟؟این وقت سال؟؟
_نونا...آروم باش امتحان نداریم!!

دستام رو ول میکنه و آه میکشه...
_میدونم برای دلداری دادن بهم داری دروغ میگی؛ولی نگران نباش استرس ندارم کل شب بیدار موندم و خوندم!!
دلیل خواب رفتنش سر امتحان...با ناراحتی زمزمه میکنم
_برای همین خرابش کردی..
_چیزی گفتی سهونا؟؟
_نه نونا...موفق باشی!

زنگ میخوره و به سمت کلاس میره..
یک فکری الان به ذهنم خورد که نمیدونم جواب نمیده...

خدا برای هر گناهی مجازاتی داره...رونا نونای من پاکه و تنها گناهش خودکشی عه و برای مجازات هرروز و تا ابد,عذاب و درد روز آخرش رو میکشه...

میخوام حتی شده یک بار از این عذاب راحتش کنم...

*******

مادرم همیشه بهم میگفت باید کارهای تازه بکنم و با عواقبشون روبه رو بشم هرچند احمقانه باشند ولی باعث رشدم میشند...

سریع پله هارو بالا میرم تا به پشت بوم برسم..به موقع رسیدم هنوز نپریده چند تا نفس عمیق میکشم تا نفسام منظم شه.....

همون لحظه در باز میشه و صدای گریه هاش رو میشنوم...رو زمین میشینه و کتاب توی دستش رو پاره میکنه و هق هق هاش قلبم رو به درد میاره

_رونا نونا..!
نگاهش رو بالا میاره و اشکاشو پاک میکنه...اولین تغییر در گذشته!

_سهون...
_چیکار میکنی؟
_گند زدم...من..احمق...خوابم..برد..

نگاهش رو پایین انداخت و بین هرکلمه هق هق هاشو آزاد میکرد و اشک های تازه اش رو پاک کرد...روی زمین جلوش نشستم و دستاش رو گرفتم سرش بالا اومد

_نونا عیبی نداره....
_نه مادرم منو میکشه..
در آغوش گرفتمش و پشت شو نوازش کردم و اون هم دستش رو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو تو گردنم مخفی کرد

_اون میگه لیاقت من مرگه...
_تو برای خودت زندگی میکنی نه اون...
_ممنون سهونا ولی..

از بغلم بیرون میاد و دست نوازش رو سرم میکشه و بالبخند بهم نگاه میکنه

_ولی کاشکی قبل مرگم تورو میدیدم..الان همه چی تموم شده!

و بعد گفتن حرفش به نورهای طلایی رنگی تبدیل و محو شد...خوشحال شده بودم؟!..من هیچکاری براش نکرده بودم ولی خوشحالم که یک بار تونستم جلوی زجرکشیدنش رو بگیرم!...

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ