آدم ها خوشگل اند؟:)

32 16 0
                                    

هوا دم غروب شده بود و منتظر یونا برای رفتن به شهربازی بودم تقریبا 30 دقیقه از وقتی که گفت الان میام دم در میگذره!!!

بخاری ماشین رو تنظیم کردم و لباس هام رو مرتب کردم

همیشه ساده میگشتم...یک شلوار سیاه, پالتوی قهوه ای و کفش کتونی سیاه

بهار شده ولی هوا هنوز سرده..

در ماشین باز شد و بالاخره اومد

_سلام سهون ببخشید دیر کردم!
_ایرادی نداره..

یک سوییشرت کوتاه قرمز پوشیده بود و دامن کوتاه!
با فهمیدن اینکه دارم براندازش میکنم گفت
_مشکلی پیش اومده؟
_نه..فقط سردت نمیشه؟
_اوووو..سهون خیلی جنتلمنی!!نه من سرمایی نیستم!

میدونستم لحنش از روی شوخیه ولی خجالت کشیدم...اما از اینکه دوباره مثل قبله و منو بخشیده خوشحال شدم

ماشین روروشن کردم و راه افتادم؛امروز به لطف خدا خیلی روز خوبی بوده:)

*****

دوساعت گذشته بود و تقریبا همه وسایل های شهربازی رو امتحان کردیم و من تا جای امکان سعی کردم به کسی نگاه نکنم یا چشمام رو ببندم؛تا مشکلی پیش نیاد و بتونم لذت ببرم

_سهونا گرسنمه!!
همون طور که راه میرفتیم گفت و دستام رو تو دستاش تکون میداد..وایسادم
_باشه..چی میخوای بخوری؟

اوم میکشید و داشت فکر میکرد که ذوق زده با انگشت جایی رو نشون داد و تقریبا جیغ کشید
_پشمککک!!

به کار های بامزه اش خندیدم و اون جلوتر دوید تا زودتر به پشمک های خوشمزه اش برسه منم دنبالش رفتم

یه غرفه بود که پشمک میفروخت ویه خرس عروسکی بزرگ براش تبلیغ میکرد..و بچه ها باهاش عکس مینداختن؛غرفه تقریبا شلوغ بود و یونا میخواست بره تو صف وایسه...فکر کنم درست باشه اون بشینه و من بگیرم

_یونا..میخوای من وایسم
_نه..خودم میخوام بایستم...پول همه چیزم خودت دادی پس بزار جبران کنم!!

قبل از اینکه حرفی بزنم دوید و رفت تو صف..روی نیمکت جلوی غرفه نشستم و به بازی اون خرسه با بچه ها نگاه کردم...خرسه اومد نزدیکم و یک برگه داد دستم...

_با دوست دخترت اومدی نه؟میتونی از مغازه روبه رو براش عروسک های بامزه بگیری!!

اشتباه میکردم کار خرسه تبلیغ پشمک نبود برای مغازه اونور خیابون کار میکرد...یک پسر با صداش قشنگ و لطیف بود...صدای زنگ تلفنش اومد و کلاهش رو درآورد تا جواب بده

حواسم نبود و نتونستم رومو برگردونم...ولی وحشتناک نبود...حتی خیره کننده بود!چشماش مثل نیمه کامل ماه بود و پوست سفید و صاف و براقی داشت یک بینی کوچیک و بامزه..لباش کوچولو وبوسیدنی بود و در کل صورت کوچک ونازش مسخور کننده بود...اون آدم بود یا فرشته؟؟!!همه آدم ها انقدر خوشگلن؟؟!!.

همانطور که توفکر بودم وبراندازش میکردم رفتم جلو و صورتش رو لمس کردم..خیلی لطیف بود مثل پوست بچه های نوزاد..چرامیخوام با لبام لمسش کنم نه دستام؟!..

الان اونقدر نزدیک شده ام که پاهام به پاهاش چسبیده...

شوکه نگاهم کرد و لباش از حرکت ایستادن...چرا میخوام حتی از اینم نزدیک تر ببینمش؟!...اون چرا خودش رو عقب نمیکشه؟؟وچرا لباش انقدر وسوسه انگیزه؟؟ به لباش نزدیک تر و نزدیک تر شدم...تقریبا لبام به لباش میخورد که..

_جیغغغغغغغغ!!!
اون زودتر از من به خودش اومد و هلم داد
چیکار میکنی آقا؟؟_

یونا جلوم اومد و باهام حرف میزد ولی من فقط به چهره اون پسر زل زده بودم چشماش رو ازم میدزدید و وقتی نگاهای اطراف رو روی خودش دید کلاهش رو روی سرش گذاشت ودوان دوان رفت با چشمام مسیر رفتنش رو دنبال کردم تا از جلوی دیدم کاملا محو شد!

سرم رو پایین انداختم..قلبم به طرز عجیبی خیلی تند میزد..به خاطر اینکه یک انسان خوب و پاک دیدم هیجان زده شدم؟!
_سهونا..فکر کنم حالت خوب نیست!

آره حالم خیلی بده...فکرم رو بلند به زبون آوردم که یونا متوجه پچ پچ مردم شد و خجالت زده من رو کشید سمت ماشین و سوار شدیم

_سهون پشمکت!
پشمک رو ازش گرفتم و تشکری کردم...مزه شیرینی داره یعنی لبای اون پسرم همینقدر شیرینه؟!...خدایا این فکرها چیه؟!

چشمام رو بستم و تا ده شمردم و دوباره باز کردم نباید همچین فکرهایی بیاد تو ذهنم..خودت رو جمع کن!

_سهون کاری که امروز کردی..
بدون نگاه کردن بهش سرم رو سمتش برگردوندم تا متوجه بشه حواسم بهش هست
_بین خودمون میمونه!
همین رو میخواست بگه؟!
_همین؟

خودش رو تو جاش جمع و جور کرد وگفت
_میدونی که گی بودن یا همجنس گرایی چه تو فرهنگ کشور چه تو دین مسیحیت گناه بزرگیه! به خاطر همین فکر کردم نمیخوای کسی بدونه تو گی..
وسطش حرفش پریدم تا بیشتر از این اشتباه فکر نکنه..
_من گی نیستم یونایا..من شرایط خودم رو دارم پس قضاوتم نکن!!
آه کشید و گفت
_باشه ببخشید ولی فراموشش میکنم اینطوری بهتره!..ولی پسره خیلی عروسک بودااا به نظرم اگه بدون اون لباس خرس تبلیغ کنه بیشتر برای مغازه شون مشتری جمع میشه!

و خنده ای کرد و منم لبخند زدم...ولی با یادآوری چیزی خوشحالیم بیشتر شد؛من میدونم تو کدوم مغازه کار میکنه!..

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Onde histórias criam vida. Descubra agora