بی عرضه شدم؟!:)

13 10 0
                                    

روی مبل جلوی چانیول نشسته بودم و هیچ حرفی بین مون رد و بدل نشد...

اون موجود یک روح خبیث بود...
این دسته از ارواح جسم دیگر انسان هارو تسخیر میکنند و صلیب در دومتری شون فقط تاثیر داره!

پس لوهان وقتی توی آشپزخونه بوده اون روح تسخیرش کرده
اما هنوز دلیلش رو نمی دونستم...اینکه چرا یه روح خبیث از لوهان کینه گرفته؟!

صدای ناله لوهان بلند شد و ثانیه ای بعدش چشماش باز شد
_سهونااا..تو چیکار کردی؟!

اولین کاری که بعد از بلند شدن انجام داد زل زدن به من با چشمای ترسیده اش و هشدارش بود و دوباره به خواب فرو رفت

چانیول سریع واکنش نشون داد و لوهان رو بغل گرفت
سعی کردم مانعش بشم اما اجازه نداد و داد زد
_دیگه هیچ توضیحی نمونده اوه سهون..از اولم بودنمون تو خونت اشتباه بود!!

قبل از رفتنش با صدای آرومی هشدار داد
_دیگه دور و بر لوهان نبینمت!

*****

اولین کاری که صبح انجام دادم رفتن به کلیسا بود..میخواستم با لوهان و برادرش به اینجا بیام که ممکن نشد!

_سلام پدر رو ندیدید؟!
_سلام...ایشون دیگه اینجا فعالیت ندارند!
_چ..
تازه یادم افتاد که پدر قصد مهاجرت به ججو رو داشت حالا فقط میتونم از یکی کمک بگیرم!!

اون هم کسی که باعث زنده شدن خاطرات بدی میشه!!

****
لوهان هنوز خواب بود..با اینکه دکتر گفت هیچ مشکلی نداره اما تا بعداز ظهر بیدار نشد..

هرازگاهی اصوات نامفهوم بیرون می داد و فقط اسم سهون رو بینشون میتونستم تشخیص بدم!

اون پسر جاروگر معلوم نیست چه وردی روی لوهان پیاده کرده بود که این شکلی شده بود!؟

از همون اول عجله کردم که گذاشتم یه روزه باهامون صمیمی بشه!!

خیلی از کارهام تو این چندروز عصبانی و پشیمون بودم..الان که کار از کار گذشته نمیدونم چطور خودم و لوهان رو از منجلاب بیرون بکشم!...خیلی بی عرضه شدم؟!

_سهون...
هنوزم اسم سهون رو ناله میکرد..یه بارم تو هزیون هاش از من نگفته بود و حس حسادتم رو برمی انگیخت!

_سهون!
این بار داد زد و سیخ سرجاش نشست...اول با چشمای سرخ نگام کرد بعد به حالت عادی برگشت
_لوهان..خوبی؟!

حتما توهم زدم!!..با حرفای منطقی ای مثل روح وجود نداره و... خودم رو آروم کردم تا به طرف لوهان برم
_سهون کجاست؟!

آه کشیدم...عیبی نداره که من رو نمیبینه من هنوز اون رو اولیوتم میدونم!
_خونه خودش!...
گیج شد و تازه فهمید خونه خودمونیم
_چرا اینجاییم؟!
با ترس سرم داد زد...حتی فرصت تعجب کردن هم بهم نداد و دوید سمت در

دستش رو گرفتم
_کجا میری؟...
_میرم پیش سهون!..
_تو هیچ جا نمیری!
سرش داد زدم که عصبانی دستاش رو تکون می داد تا ولش کنم
_هیونگگگگ!!
_چیهههه؟!
با چشمای قرمزش به چشمام زل زد و دستام دور دستاش شل شد
دستاش رو بیرون کشید و بهم نزدیک تر شد
_چرا جلوم رو میگیری؟!..

فقط به چشمایی که مثل مرداب من رو داخلشون میکشیدن زل زده بودم و غیر از صدای بلند قلبم چیز دیگه ای نمی شنیدم
_گفتم چرا جلوم رو میگیری؟!

از تو دهنش کلی کرم جلوی پام ریخت!!...تحمل نکردم و بغلش گرفتم

خودش رو به همه طرف تکون می داد..زور خیلی زیادی داشت که از جثه ضعیف لوهان غیر ممکن بود!
به سختی نگهش داشتم که ناخن های دستش رو روی کمرم احساس کردم!

آهی از سوزش کشیدم و ولش کردم
دویده بیرون رفت منم با هزار جور زحمت دنبالش راه افتادم

میخواست از در بره بیرون که ناگهان راهش رو عوض کرد و خودش رو محکم به دیوار کوبید!
_برو بیروننننن
فریاد می کشید و خودش رو به دیوار میزد

از پشت تو بغل گرفتمش...میترسیدم به صورتش نگاه کنم و با اون موجود رو به رو بشم
_هیونگ...من میترسم...
این صدای گریه متعلق به لوهان بود!...برش گردوندم و بغلش کردم!..
_برگردیم پیش سهون!..

طی یک تصمیم آنی این حرف رو زدم...فقط حسم بهم میگفت اون پسر میدونه چطور لوهان رو نجات بدم!...
اگه این مصیبت ها سر اون پسر هم باشه تنها راه چاره هم پیش خودشه نه کس دیگه ای!

موهای لوهان که تو بغلم گریه می کرد رو نوازش کردم
_ببخش که داداشت نمیتونه کمکی بهت بکنه...
سرش رو به معنای نه تکون داد
_تو بهترینی...
کاش بودم...
******

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora