همیشه همینطور خواهد بود؟!❤

16 11 0
                                    

نزدیک دوساعتی بود که لوهان جمع شده در بغلش را نوازش می کرد...

تک به تک اجزای صورتش را بارها و بارها مرور می کرد و هربار به قلم نقاشش افرین می گفت..

موجود در بغلش حتما حوری ای از بهشت بود!..این همه زیبایی و ظرافت برای یک انسان امکان پذیر نیود!!

ناگاه از ذهنش خطور کرد که شاید برخلاف بقیه ی مردمی که دیده بود او حتی روحی زیباتر از خود واقعی اش داشته باشد

با این تصور محکم تر از قبل بدن کوچک و ظریفش را به آغوش کشید

لوهان آب دهنش را جویده و قورت داد و به منبع اون رایحه ی گرم نزدیک تر شد

-سهونا...
-چیزی شده عزیزم؟!

لپ هاش گل انداخت و به سینه ی سهون چسبید...
تا به حال کسی این طور با او رفتار نکرده بود و دوستش داشت

-نه چیزی نشده فقط میخواستم مطمئن بشم هستی..

بوسه ای به موهای نرم تر از ابریشمش گذاشت و سینه اش را با رایحه ی بهاری آن پر کرد
-هستم..تا هروقت بخوای!!
-نه تا هر وقت میخوای پیشم بمون..نمیخوام اذیت بشی!
-پس فرقی نداره چون من تا همیشه پیشتم!!
-قول میدی هیچوقت نری؟؟!!
-قول میدم عزیزم..

لوهان لبش را گاز گرفت و نامطمئن ادامه داد
-نمیزنی زیرش..؟

سهون باز نفس عمیقی کشید و روی لوهان خیمه زد تا چشم هایشان به هم گره بخورد
-دست من نیست...این تن و روح خیلی وقته معتاد چیزی غیر از خدای خودش شده..

جواب مورد پسندش بود چون لبخند ماورایی ای روی صورتش نقاشی شد و او را به شگفت انداخت

-فرشته ها هم دربرابر زیباییت سرخم میکنند فرشته ی من...

لبخند لوهان روی لب هایش نشست و قلبش با هر تپش به سینه اش فشار می آورد گویی میخواهد از جسمش رها شده و با جسم لوهان یکی شود

دست هایش را دور کمر و کتف لوهان مثل علفی هرز دور گل رز پیچاند و در پیچ و تاب ساقه های سبزش اورا مخفی ساخت

لبهایش با غنچه های او در رقص بود و آهنگ تخت هراز گاهی شنیده میشد

امشب بهترین شب برای خانه ی کوچک خانواده ی پارک بود...

این خانه شب ها بود که انتظار عاشقی ارباب های جوانش را میکشید و حالا به مرادش رسیده بود
اما ایا این شب باز تکرار خواهد شد؟!...

سرنوشت را ندانی هیچ گونه که در این شب قلم خود را به سیاهی شب و قرمزی گلبرگ های خون آلوده می کند یا در سطل سفید مثل پاکی عشقشان یا آبی آسمانی همچون قلب های آزادشان فرو میکند..!!

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz