با مرگم تموم میشه؟!🍂

23 8 8
                                    

چان با همهمه ی طبقه ی اول گیج به اطراف نگاه کرد تا لود شد

_لوهاننن!!
پله هارو یکی دوتا طی کرد تا تونست خانواده ی نوپایش را در جمعی شاد ببیند

آروم تر باقی پله هارا پایین آمد و همان جا منظره را در زهن ثبت کرد...

_چان!!..بیدار شدی؟!
_اوهوم!.. لوهان تونستی با اون مادر فاکر حرف بزنی؟!
_یس هیونگ و گفت یکی از شما اون رو به جهنم فرستاده!

چانیول این بار عصبانی داد زد
_خب لعنتی همون یک نفر رو بگیر چرا لوهان!؟
_آروم باش هیونگ..گفت گرفتن من بیشتر بهش زجر میده!

بکهیون لیوان قهوه اش را پایین آورد و به چان اشاره کرد بنشیند

بعد نشستن چان حرف و موضوع اصلی جدا از شوخی شروع شد
_اون روح چندتا سرنخ به ما داده!..اولیش یک دختر دبیرستانیه!...دوم یکی از ما بهش بدی ای کرده!..سوم اون ضخص لوهان براش خیلی باارزشه و اون دوست نداره اونها رو کنار هم ببینه!

_پس اون سهونه؟!
_سهون هنوز پاکه پس گناهی بر شخصی مرتکب نشده پس فقط می مونه..چانیول!

همه سرهاشون سمت چانی برگشت و منتظر توضیح شدند
_واقعا هم برام دوختید و بریدید؟!..اینجوری نگام نکنید که اصلا تو این سال ها تورم به دختر نخورده!

_داری دروغ میگی!
سهون لو داد که چشم غره ای هم در جواب گرفت..

_هیونگگگ!..راستش رو بگو کسی سرزنشت نمی کنه!
چان هوفی کشید و بالای ابرویش را خاراند

_چیزی نیست که بتونم بگمش!...
_چان تو که گی ایی!!
بکهیون ناباور داد زد و حواسش نبود که تن و لحن صداش بوی حسودی می دهد

_منظورم اونجوری نیست..یک دختری بود که اومد مغازه ام و یک سری الم شنگه به پا کرد که من با یک بچه ولش کردم!..می خورد دبیرستانی باشه..اما اون یک اخاذ بود و من هیچ کاری جز بیرون کردنش نکردم!

بکهیون سر تکان داد اما سرتا پاش داد می زد که هیچکدام را باور نکرده

_داری دروغ میگی!
سهون برای بار دوم از همون لحن سرد استفاده کرد و گویی مجرم می گرفت

-خب آره من یکم...
_بسه چاننن!!
بکهیون از جا بلند شد و به تبعیت از اون چان هم سرجا نماند
_باید به حرفم گوش کنی!!
_حرفات همشون دروغ ان!..کی بوده که یک بار حرف راست تحویلم بدی؟!
_بکهیون به حرفم..
_نه زیادی به این حرفات گوش دادم..تو تاحالا یک ذره هم باهام صادق نبودی!
_من همیشه در رابطه با تو صادق بودم!

بکهیون نیشخندی زد و صاف تو روی چان ایستاد
_بهای همین صداقت هم داری با جون تک برادرت پس میدی!
دست های چان مشت شد و بدون فهم بر صورت بک فرود آورد..
-این درست نیستتت!!

لوهان جلو اومد اما در دوقدمی میدان باقی ماند!الان برادرش را دلداری دهد یا بکهیون را بلند کند!؟

_با مرگ من تموم میشه؟!
_نه هیونگگگ!!
فریادش به کسی نرسید چون هیونگش سریع از خانه با چشمان اشکی اش خارج شد

_سهون!..اگه حرف نزنی نمیگن لالی!
سهون تنها سرش را پایین انداخت...

دلیلی برای کارش نداشت فقط به لوهان فکر می کرد و می خواست سریع بفهمد آن روح کیست!
_ببخشید!
_باید بریم دنبالش...

بکهیون خود را جمع و جور کرد و به لوهان خیره شد
_من نمیام..خودتون برید!
و با دو به طبقه ی بالا رفت...

_نباید زیاد احساساتی می شدم؟!
به در اتاق چان تکیه داد و زانوهاش رو جمع کرد..
فقط بلایی سر خودت نیار چان!..
تو باید دوباره بهم دروغ بگی تا برگردم!:)

*****

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Where stories live. Discover now