در جهنم برای کی باز میشه؟!🔥

25 7 9
                                    

بعد رفتن سهون و به زور جدا شدنش تو اتاق به دست هایش که تا چند لحظه ی قبل اورا نگه داشته بودند خیره شد چون نمی توانست آنها را ببیند اخمی کرد و چنگی به پشت هردو دستش زد

-خیلی بی عرضه اید!!..باید بیشتر نگهش می داشتیدددد!!
با سوزش افتادن دست هاش هق هق هاش بلند شد و زیر پتو خودش را دفن کرد

-مگه خدا نباید از ما مراقبت می کرد سهون؟!...
دستبندش رو باز کرد و روی تک تک صلیب های کوچک دست کشید
-اگر واقعا خدایی هست که ما رو رها نکرده خواهش میکنم کمکم کن!

انتظار جوابی نداشت پس فقط روی پلاک اسم سهون بوسه ای زد و به خواب رفت

*****

از دیشب در کلیسا به سر می برد و برای شادی و آرامش روح رونا نونا دعا می کرد

هوا در حال گرگ و میش بود که همه ی شمع ها خاموش شدند و چشم های سهون از سرمای ناگهانی گشوده شد

-اینجایی؟!
صدای تق تق استخوان را می شنید..پس واقعا لوهان را ول کرده بود!

-خیلی دیر کردی اما موثر بود..و حالا من اینجام!
-میخوای انتقام بگیری؟!
-میشه این رو گفت اما نه دقیقا...

اون روح کنارش می خندید و صداش در سالن بزرگ کلیسا اکو می شد

از خنده های اون دختر متنفر بود!...
و اگر می دانست روزی به همچین روحی تبدیل میشه هرگز یک کلمه هم با او حرف نمی زد!

-برای پشیمونی دیره عزیزم!!..تو خیلی جنتلمن بودی و فکر کنم با همون یک کلمه عاشقت شدم..
-برام داستان عشقت مهم نیست!..تنهام بزار!
-دیدی؟!..وقتی برای تو داستان من مهم نیست برای منم عشق کودکانه ی تو مهم نیست!..

-عشق من فرق دارههه!!
طاقت نیاورد و از جا بلند شد و در دل تاریکی دنبال کوچکترین نشونه ای از آن موجود خبیث گشت

-چه فرقی؟!..تو تعیین می کنی که عشق کدوممون عشق عه؟!....البته مهم نیست تو چه فکری میکنی من تورو به دست آوردم سهونا!
-تو لیاقتت همون جهنمهههه!!

سکوت همه جا رو فرا گرفت و حدس زدن اینکه این آرامش قبل طوفانه سخت نبود!

دست هایش مشت شدند تا با نزدیک شدن هر کس و جونوری واکنش دهد اما چیزی بیرون نیامد
با حس گرمایی از پشت سریع برگشت که ..
نارنجی رنگ...داغ...صدای درد و فریاد!
در جهنم جلوی رویش بود!...

خاطراتش با لوهان همه در یک آن از چشمش گذشتن گویا همین چندلحظه پیش دوباره در آنها زندگی کرده بود!

شنیدید؟!...مرگ صداتون می زنه!..بهتون خبر میده!

اما ما قرار نیست کوچکترین اهمیتی بدیم..
چون برای انسان های خودخواه مرگ نباید سر برسد تا زمانی که خودشان بخوان!

افراد با ایمان باید وابستگی های دنیوی شان را کم کنند و سهون هم همینکار را می کرد تا اینکه خودخواه شد...

پرده ی گناهانش مثل رازی که آن را از قلبش مخفی کرده بود آشکار شد!

اون خدارا به عشقش داد و این اشتباهی بود که باعث طرد شدنش شد..

-من فهمیدم!..خدا عشق رو برای انسان قرار داد تا هم رو کامل کنند..تا از هم مراقبت کنند و باهم دیگر قوی تر ایمان بیاورند!...

اون در سهون را صدا می زد اما لبخند قادری زد و درهای چوبی را دوباره بست

-من الان عقب نمی کشم چون بالاخره فهمیدم تو چرا اشتباه میکنی و من چرا اشتباه کردم!

در ناپدید شد و از پشتش روح دختر بهش حمله کرد و اورا به زمین انداخت
-خفه شو تو هیچی نمی دونییی!!

دست برنده و سرد آن دختر رو از دور گردنش برداشت و با اخم به او زل زد
-آره من نمیدونم تو عاشقمی یا نه!..نمیدونم چه کار تو زندگیت کردی که باید جهنم بری اما خدا تورو الکی رها نکرده...
-اون من رو رها نکردهههه من اون رو رها کردممم..چون اونم من رو نمی فهمیدد!!

سهون وقتی لرزیدن و ترس دختر را دید اورا کامل کنار زد
-نه اون گذاشته فرار کنی تا بفهمی چرا؟!..باید گناهت رو ببینی تا بفهمیش!..اصلا به خانوادت سرزدی؟!
-من اونجا نمیرممم!!

دوباره از آن چهره ی ترسناک آن چهره ی ترحم برانگیز دختر دبیرستانی ظاهر شد اشک می ریخت و در خودش جمع شده بود
-اومااا...دلم برات تنگ شدهه..

روح روی زمین زانو زد و به هق هق افتاد..
سهون با اینکه دلش از او پر بود اما بغلش کرد و اجازه داد خالی شود به ازای همه ی این سال ها خالی شود

-اومااا..اون حتما منتظرم بوده!..میخواستم برم پیشش اما نمیتونستم...به خاطر اون گناهی که مرتکب شدم حتی نتونستم باهاش خداحافظی کنممم..اوماا من رو ببخششش!..
-میخوای الان بریم دیدنش؟!

دست سهون که به طرفش دراز شده بود را با تردید نگاه کرد..

صبح شده بود و نور با شتاب زیاد به صورت سهون برخورد می کرد اما چشم از دختر مقابلش نمی کشید
نمی خواست اعتراف کند اما انگار واقعا اون لیاقت سهون را نداشت!

-باشه..
دستش را گرفت و بلند شد..
لباس مدرسه اش را مرتب کرد و دستی به صورتش کشید که اثری از اشک نداشتند و انگار میکاپ کرده بود چون طعم رژ را حس می کرد

-خدا هنوز رهات نکرده...
به سمت محراب کلیسا برگشت...
حرفی نداشت که بگوید اما انگار او تمام این مدت اشتباه می کرد..لبخندی زد و از ته قلبش از خدا تشکری کرد

*****

𝘿𝙊𝙉𝙀 𝙁𝙊𝙍 𝙈𝙀 (full)Where stories live. Discover now