6

879 143 24
                                    

*تهیونگ*

دو روز از وقتی که جونگکوک برای تهیونگ نامه نوشته بود میگذره.......

با صدای در اتاق از روی میز بلند شد و به سمت در رفت....

با دیدن پیک رسان پشت در اتاقش ابروهاشو بالا انداخت ولی با دیدن نشانه سلسله مین روی کلاه پیک تعجبش بیشتر شد...

نامه رو گرفت ، پیک رسان بعد از تعظیم کوتاهی ازش دور شد....

در رو بست و به سمت میز رفت، با خودش گفت:
بازم یون برام نامه نوشته؟؟؟
مگه همین چند هفته پیش نامه ننوشته بود؟؟

اهی کشید و  پشت میز نشست نامه رو باز کرد ولی
با دیدن اسم فرستنده  از تعجب خشکشش زد...

با چشمای که از تعجب گرد شده بود به اسم فرستنده نامه ی تو دستش نگاه میکرد، با خودش میگفت یعنی واقعا جئون جونگکوک فرمانده اول سلسله مین براش نامه فرستاده؟؟؟

از هیجان جیغ بلندی کشید  و خودش رو روی تخت انداخت، سرش رو توی بالشت فرو کرد و دوباره با تمام وجودش جیغ کشید که صداش به تالار اصلی و اشپز خونه رسید....

همینجور که داشت از خوشحالی رو ابرهای صورتی پرواز میکرد با صدای از روی ابرا به زمین افتاد....

با قیافه ی که انگار کل دنیا رو بهش داده بودن به سمت در رفت و با خودش گفت نکنه جونگ کوک تمام این مدت اینجا بوده باشه و خودش خبر نداشته؟؟؟

در رو با تمام خوشحالی باز کرد ولی با دیدن اوماش و جیمین پشت در اتاق چهرش اویزون شد، تمام و تصوراتش به باد رفت...

اهی کشید و از جلوی در کنار رفت و دوباره خودش رو روی تخت انداخت....

از اینکه جونگ کوک نبود ناراحت شده بود و با خودش فکر میکرد شاید پیک رسان نامه رو اشتباهی به او داده بود....

جین با گیجی به سمت امگا کوچولوش رفت....

صندلی کنار میز تهیونگ رو برداشت و نشست، دستی به موهای ابریشمی پسرش کشید و به ارومی جیمین اشاره کرد به بره....

جیمین که نگرانی از چشماش دیده میشد تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت....

جین وقتی از رفتن جیمین مطمعن شد خم شد و بوسه ی کوتاهی روی موهای تهیونگ زد و به ارومی گفت:

_امگا کوچولوی من رو کی اذیت کرده؟؟؟

تهیونگ بدون اینکه سرش رو از روی بالشت بلند کنه با دستش به  نامه روی میز اشاره کرد....

جین ابروی بالا انداخت و به طرف میز رفت......

تهیونگ از سکوت جین به خودش لرزید و  چشماش پر شد.....

کم کم سد پشت چشم هاش در حال شکستن بود که صدای خنده ی اوماش کل اتاق رو در بر گرفت....

تهیونگ روی تخت نشست و به جین نگاه میکرد که از خنده صورتش به سرخی میزد....

My Strawberry Boy🍓💕Where stories live. Discover now