*تهیونگ*
دو روز از وقتی که جونگکوک برای تهیونگ نامه نوشته بود میگذره.......
با صدای در اتاق از روی میز بلند شد و به سمت در رفت....
با دیدن پیک رسان پشت در اتاقش ابروهاشو بالا انداخت ولی با دیدن نشانه سلسله مین روی کلاه پیک تعجبش بیشتر شد...
نامه رو گرفت ، پیک رسان بعد از تعظیم کوتاهی ازش دور شد....
در رو بست و به سمت میز رفت، با خودش گفت:
بازم یون برام نامه نوشته؟؟؟
مگه همین چند هفته پیش نامه ننوشته بود؟؟اهی کشید و پشت میز نشست نامه رو باز کرد ولی
با دیدن اسم فرستنده از تعجب خشکشش زد...با چشمای که از تعجب گرد شده بود به اسم فرستنده نامه ی تو دستش نگاه میکرد، با خودش میگفت یعنی واقعا جئون جونگکوک فرمانده اول سلسله مین براش نامه فرستاده؟؟؟
از هیجان جیغ بلندی کشید و خودش رو روی تخت انداخت، سرش رو توی بالشت فرو کرد و دوباره با تمام وجودش جیغ کشید که صداش به تالار اصلی و اشپز خونه رسید....
همینجور که داشت از خوشحالی رو ابرهای صورتی پرواز میکرد با صدای از روی ابرا به زمین افتاد....
با قیافه ی که انگار کل دنیا رو بهش داده بودن به سمت در رفت و با خودش گفت نکنه جونگ کوک تمام این مدت اینجا بوده باشه و خودش خبر نداشته؟؟؟
در رو با تمام خوشحالی باز کرد ولی با دیدن اوماش و جیمین پشت در اتاق چهرش اویزون شد، تمام و تصوراتش به باد رفت...
اهی کشید و از جلوی در کنار رفت و دوباره خودش رو روی تخت انداخت....
از اینکه جونگ کوک نبود ناراحت شده بود و با خودش فکر میکرد شاید پیک رسان نامه رو اشتباهی به او داده بود....
جین با گیجی به سمت امگا کوچولوش رفت....
صندلی کنار میز تهیونگ رو برداشت و نشست، دستی به موهای ابریشمی پسرش کشید و به ارومی جیمین اشاره کرد به بره....
جیمین که نگرانی از چشماش دیده میشد تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت....
جین وقتی از رفتن جیمین مطمعن شد خم شد و بوسه ی کوتاهی روی موهای تهیونگ زد و به ارومی گفت:
_امگا کوچولوی من رو کی اذیت کرده؟؟؟
تهیونگ بدون اینکه سرش رو از روی بالشت بلند کنه با دستش به نامه روی میز اشاره کرد....
جین ابروی بالا انداخت و به طرف میز رفت......
تهیونگ از سکوت جین به خودش لرزید و چشماش پر شد.....
کم کم سد پشت چشم هاش در حال شکستن بود که صدای خنده ی اوماش کل اتاق رو در بر گرفت....
تهیونگ روی تخت نشست و به جین نگاه میکرد که از خنده صورتش به سرخی میزد....
YOU ARE READING
My Strawberry Boy🍓💕
Povídkyپایان یافته❌ به سختی از جام بلند شدم و دنبال اون دوتا راه افتادم..... اول فکر کردم که بازیگر چیزی هستن و دارن نقش بازی میکنن..... اما با ندیدن دوربین و کارگردان خشکم زد..! جیمین که همین الان فهمیدم با این پسر شاهزادهِ دوسته به طرف اومد و گفت: (چر...