part2

2.9K 523 6
                                    

مادرم کنارمون ایستاد و گفت:+چرا ایستادین بریم
مادرم زن بسیار مهربونی بود ...
همیشه از خودش میگذشت واسه ما ۵نفر
بعد از مرگ پدرم ...مادرم هم برای ما پدر بود هم مادر...
به سمت ورودی قصر رفتیم
هر ۶نفرمون وارد شدیم
که سریع خدمتکارهای به ردیف ایستادن
مردی که معلوم بود مشاور پادشاهه
بلند گفت:+شاه و ملکه 
شاه و ملکه وارد شدند
و همه تعظیم کردیم ...
شاه لبخندی زد و گفت:+خوش اومدین
مادرم تعظیم کوچکی کرد و گفت:+ممنونم سرورم ..باعث افتخاره ...
ملکه با مهربانی نگاهی به ما انداخت و گفت:+خوش اومدین  ...
ما هم تعظیم کوچکی کردیم و تشکر کردیم
ملکه نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:+جونگکوک رفته به قلعه های مرزی سر
بزنه ..به زودی برمیگرده ...
تهیونگ لبخند مصنوعی زد ..
شاه اشاره ای به مشاور کرد و گفت:+اقایون رو به اتاقاشون راهنمایی کن..
دوباره تعظیم کوتاهی کردیم و به دنبال
مشاور راه افتادیم ...
بکهیون آروم گفت:+چرا اینا اینقدر
بی روحن؟؟؟
آروم جوابش رو دادم:-نمیدونم حتما نفرین شدن...
تهیونگ آروم گفت:+ساکت بچه ها..
من و بکهیون ساکت شدیم ...
مشاور در اتاقی رو باز کرد و گفت:+بفرمایین ...
وارد اتاق شدیم ...خدای من ...
یه اتاق خیلی بزرگ بود به زیبایی تزئین شده بود...با ذوق چرخی زدم و گفتم :-این اتاق کیه.؟؟؟
مشاور با اخم گفت:+لونا ی آینده ..
با ناراحتی گفتم:-نمیشه مال من باشه؟؟
مشاور :+نه ارباب جوان ..اتاق شما آخرین اتاق
کمی دماغمو چین دادم و گفتم:-بداخلاق
بکهیون و شومین خندهی ریزی کردن ...
تهیونگ روی تخت نشست و گفت:+من این اتاق رو نمیخوام ...
مشاور :+متاسفم قربان این اتاق مخصوص شماست..
از اتاق خارج شدم نگاهی به ته راهرو انداختم ..
جیمین:-میشه بیاین اتاق مارو نشون بدی؟
مشاور تعظیمی به تهیونگ کردو
جلوتر از ما راه افتاد ..
دستی برای تهیونگ تکون دادیم و
دنبالش روانه شدیم ...
مشاور به اتاقی رسید
:+این اتاق ارباب جوان بکهیون هستش ...
بکهیون دستی تکون داد و وارد اتاق خودش شد ...
به همین ترتیب اتاق های همه رو نشون داد به آخرین اتاق که رسیدیم گفت:+اتاق شما  ...
نگاهی به در اتاق کناریم انداختم و گفتم:-این اتاق مال کیه؟؟
مشاور نگاهی به اتاق انداخت و گفت:+هیچ کس  ...
نگاهم رو از اتاق گرفتم و وارد اتاق خودم شدم ...
اتاق ساده ای که با تخت و کمد و میز
پر شده بود ...
روی تخت نشستم که صدایی از
دیوار اتاقم که بین اون یکی اتاق
مشترک بود اومد ...
آروم بلند شدم و به طرف دیوار رفتم ..

kingship_kookminWhere stories live. Discover now