part32

2K 364 17
                                    

با حس اینکه کسی درحال نوازش کردن صورتمِ.آرام چشم باز کردم
جونگکوک با لبخند جذابی به صورتم خیره شده بود...لبخندکوتاهی زدم و سرم را در سینهاش پنهان
کردم ...
جونگکوک خندهی ریزی کرد و گفت
:-بلندشو جیمین باید آماده بشی
بیشتر خودم را در آغوشش حل کردم
:-خوابم میاد..
جونگکوک ملافه را کنار زد ..سرما که احساس کردم بیشتر در آغوش جونگکوک خزیدم
با هربار نزدیک شدن من اوکمی عقب میکشید ...
تا اینکه صدا آخ اش بلند شد
سریع چشم باز کردم ولی جونگکوک روی تخت نبود ...با تعجب نگاهی به پایین تخت انداختم ...
جونگکوک با کمر از تخت افتاده بود
کمی بلند شد و کمرش را ماساژ داد
نگاهی به من انداخت و گفت:
-چرا نگاه میکنی؟؟جفت ناقص دوست داری؟؟
لبخند پهنی زدم و گفتم :-آره مخصوصا اگه دوتا دستاشم قطع شده باشه ..
جونگکوک اخمی کرد و به طرف من خیز برداشت جیغ کوتاهی کشیدم و خودم را عقب کشیدم ...سعی
کردم از تخت پایین بیایم ولی جونگکوک مچ پایم را گرفت و مرا به طرف خودش کشید
جیغ خفهی ای کشیدم که جونگکوک لبانم را با لبانش شکار کرد ...
بعد یک بوسهی طولانی که عامل قطع آن کمبود نفس بود ...جونگکوک کنارم دراز کشید
دستش را نوازش وار روی گونه ام کشید و گفت:
-((دوست دارم جیمین))
لبخند پهنی زدم ..کاش میشد صدایش را در جایی ذخیره کنم تا هروقت دوست داشتم بارهاو
بارها گوش میدادم ...
:-((منم دوست دارم))
لبخند جونگکوک هرلحظه بیشتر میشد که کسی محکم در اتاق را زد
متعجب نگاهی به هم انداختیم که دوباره صدای در در اتاق پیچید سریع ملافه را دور خودم
پیچیدم ..جونگکوک بلند شد و لباس هایش را پوشید
با صدای بلندی اجازه ی ورود داد
خدمتکاران یکی یکی وارد اتاق شدند و میزی پر از خوراکی چیدند ...
همانطور که امده بودند رفتند..
تعجب کردم چقدر سریع ...
صدای معدهام بلند شده بود با همان
ملافه ی دورم روی صندلی نشستم
دست به طرف نان بردم که جونگکوک
گفت:-جیمین دست و صورتت!!!
:-گرسنه ام...
جونگکوک صندلی کناریام نشست و ظرف آب را برداشت دست و صورتم را با آب شست و با
پارچه سفید رنگی خشک کرد
.......ساکت به او نگاه میکردم ..
چقدر عوض شده بود .یعنی واقعا آن شب را فراموش کرده؟؟!!!
گرفته شدن لقمه ای جلوی دهانم
از فکر بیرون آمدم ..لبخندی زدم و
دهانم را باز کردم جونگکوک لقمه را درون دهانم گذاشت آرام شروع کردم به جویدن
.....بعد از خوردن صبحانه ای مفصل
جونگکوک آماده از اتاق بیرون رفت تا به کارهای عقب افتادهاش برسد ...
من هم بلند شدم تا برای جشن تاج گذاری آماده شوم ..به هوسوک سپرده بودم
اگر اتفاق جدیدی را دید به من خبر دهد
دلشوره ی عجیبی داشتم ...

kingship_kookminWhere stories live. Discover now