جونگکوک:+مواظب خودت باش ...بی احترامی به من عواقب بدی در پیش داره ....
کمی سرم رو چرخوندم که ببینمش ...
نگاهم رو از چونهی مردونش
تا لبای نازکش و دماغ کشیدهاش بالا بردم و به چشمامش نگاه کردم ...
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:-من نمیدونستم ....
جونگکوک پوزخندی زد و ایستاد
به سمت پدرش رفت و کنارش نشست
مادرم لبخندی زد و گفت:+شاهزاده
از جیمین ناراحتین؟؟
جونگکوک نگاهی به من انداخت و گفت:-نه ابدا ...
اما چشماش یه چیز دیگه میگفت ..
سرمو پایین انداختم و
آروم گفتم:-اه..شانس رو ببین ..
بکهیون مثل خودم آروم گفت:+چیکار کردی؟؟
:-بعدا میگم ...
شاه چنگالش رو مثل همیشه برداشت و گفت:+شروع کنید ...
چنگالم رو برداشتم که نگاهم
به الیزابت خورد ...با چشمای
عین قورباغه اش بهم خیره شده بود ..
منم از رو نرفتم و مستقیم زل زدم بهش
با احساس سوراخ شدنم پهلوم
چشم از الیزابت گرفتم ..
نگاهی به بکهیون انداختم:-چیه؟؟
بکهیون اشارهای کرد و گفت:-علیجناب
با تو هستن...
سریع نگاهم رو به شاه دوختم
:-عذرمیخوام سرورم ..
شاه لبخندی زد و گفت:+اشکالی نداره
شنیدم در تیراندازی مهارت داری
خوشحال میشم با جونگکوک مسابقه ای داشته باشی!!!
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:-باعث افتخاره سرورم ...
بعد از صرف غذا همه پراکنده شدن
من وارد اتاقم شدم
با دیدن جونگکوک جلوی پنجره ی اتاقم
متعجب داخل شدم ...
به سمت جونگکوک رفتم و گفتم:-سرورم؟؟
جونگکوک به سمتم برگشت
قدمی به طرفم برداشت که صدایی
از دیوار اتاق توجه ام رو جلب کرد
نگاهم رو از جونگکوک گرفتم و به سوراخی
که در دیوار بود نگاه کردم ...
با برخورد نفس های داخلی به گونه
سرم را سریع برگرداندم
با دیدن صورت جونگکوک در آن فاصله
فریاد کوتاهی کشیدم
جونگکوک دستش را روی دهنم گذاشت و
گفت:-ساکتتتتت...دلت نمیخواد که
همینجا بکشمت ؟؟؟
با تعجب نگاهم رو به چشمهای مشکیش دوختم ...
صدای هیون توی ذهنم اکو شد
((میگن شاهزاده خودش میونگ رو کشته))
نگاهم رنگ ترس گرفت
جونگکوک پوزخندی زد و
گفت:-ببین گربه ....
چشمام از لفظ گربه گرد شد
ادوارد:-کسی که بالای درخته حیوانه نه آدمیزاد ...داشتم میگفتم
یادت که نرفته تاوان بی احترامی به من
رو هنوز ندادی....
با بردن سرم به عقب سعی کردم دستش را
از روی دهنم بردارم
که موهام رو از پشت گرفت و
دستش را محکم روی دهنم فشرد ..
سرش را جلو آورد و توی گوشم
زمزمه کرد:-فکر کنم واسه یه شب کافی باشی ....
خون در رگهام یخ بست ...
بوسهای به گردن زد که
تقلایی کردم ...با تکان دادن خودم
سعی کردم خودم را آزاد کنم ...
ولی زور من در برابرش هیچ بود ....
جونگکوک دستش را روی قسمت برهنه ی
گردنم گذاشت و گفت:-شاید واست گفتن
من به هیچ کس رحم نمیکنم ..مخصوصا
اینکه تو منو جذب کردی ...
دلم میخواست در آن لحظه میمردم
ولی جونگکوک به من دست نمیزد ...
با دیدن موهای مشکی رنگش
تصویر تهیونگ با آن موهای مشکی رنگش در
جلوی چشمانم تجسم شد ..
نباید میزاشتم اتفاقی رخ بدهد
دستم را روی سینه ی جونگکوک گذاشتم
تا کمی او را هل بدهم
ولی با دیدن روح میونگ درست کنار پنجره
همان جایی که جونگکوک ایستاده بود
دستم شل شد ...
نفرت در چشمان قهوه ای رنگش بیداد
میکرد.....
جونگکوک که متوجهی متوقف شدن تقلای
من شده بود نگاهش را به چشمان
گرد شده از تعجب من دوخت ...
ادومیکرد.....
جونگکوک که متوجهی متوقف شدن تقلای
من شده بود نگاهش را به چشمان
گرد شده از تعجب من دوخت ...
جونگکوک:-جیمین؟؟؟
با صدان زدن اسمم میونگ جیغ بلندی کشید
که گوشهام به شدت درد گرفت
و به سرعت به سمت ما اومد
سریع چشمانم را بستم و
خودم را در آغوش
جونگکوک پنهان کردم .....
ناگهان دردی در قفسه ی سینه م پیچید
و بعد از آن تاریکی مطلق بود ....
YOU ARE READING
kingship_kookmin
Fanfiction(کامل شده) Complete کاپل اصلی:کوکمین کاپل فرعی:_______ ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس(رایحه و فرمون از اینجور چیزا نداره)،امپرگ، پادشاهی جیمین 16ساله کوچیک ترین پسر امگای پادشاه هستش که برای پیوند تهیونگ برادر بزگترش با شاهزاده جونگکوک به قصرش در انگل...