kingship_kookmin

part31

هوسوک:+ارباب جیمین چیزی که ننوشیدید؟
با تعجب گفتم:-نه !!!چرا؟؟؟
هوسوک نفسی گرفت و آرام کنار گوشم
گفت:+من چند لحظه پیش صحنه ی مرگ شما رو دیدم ...
دهانم از تعجب باز شد ..
آرام دهانم را بستم و گفتم:-یعنی من میمیرم؟؟
هوسوک سری تکان داد و گفت:+من فقط شما رو دیدم وقتی که داشتن چیزی مینوشیدید و بعد از
آن مرگ را در کنار شما ...
به یاد لیوانی افتادم که میونگ گفته بود ننوشم
پس گفتم:-من میخواستم شراب
بنوشم ولی میونگ به من اجازه نداد ..
هوسوک لبخند کم رنگی زد و گفت:+پس شما رو نجات داده ..
سری تکان دادم و گفتم:-آره ظاهرا ..
تازه من و توی اتاقش حبس کرد و کلی منو ترسوند ..قسمتی از گذشته رو نشونم داد و ازم
خواست پیداش کنم ..
هوسوک متفکر گفت:+ظاهرا میونگ خودش دست به کار شده ...بیشتر مراقب باشید ممکنه شمارو به
جاهای دیگه هم بکشونه
سری تکان دادم نگاهی به اطراف انداختم
همه با من و هوسوک نگاه میکردن
خدا رو شکر ما خیلی آرام حرف میزدیم
نگاهم به جونگکوک افتاد
با اخم به من و هوسوک نگاه میکرد
با یاد آوری چیزی بیخیال مهمانان و جونگکوک شدم و
از هوسوک پرسیدم:- هوسوک اتفاقی برای برادرام میفته؟؟
هوسوک نگاهش را به طرف برادرام
سوق داد
بعد از کمی مکث گفت
:-نه من سایه ی مرگ رو اینجا نمیبینم
با خوشحالی پرسیدم:-پس
کسی نمیمیره؟؟
هوسوک نگاهش را به من دوخت و گفت:+متاسفم ولی شما هنوز با خون شروع میکنین ..بی شک
فردا خون کسی
ریخته میشه ..دقیقا روز تاج گذاری شما
با استرس پرسیدم:-ممکنه اون فرد بوگوم  باشه؟؟
هوسوک :+متاسفم نمیتونم بگم دقیقا کیه
ولی اینو مطمعنم از سه برادرتان که اینجا هستن نیست ...
ریشه ی ترس در دلم هر لحظه قطور تر میشد ....احساس میکردم الان است از استرس روی
صورت هوسوک بالا بیاورم
ضربان قلبم بیشتر شده بود ...
هوسوک تعظیم کوتاهی کرد و گفت:+من باید برم  ..خبری شد حتما به شما اطلاع میدم ...
سری تکان دادم ..بعد از رفتن
هوسوک جونگکوک کنارم ایستاد
اما چیزی نپرسید ..تعجب کردم از او بعید بود ...نگاهم را به صورتش دوختم
اما جونگکوک نگاهش میخ جایی بود
رد نگاهش را گرفتم
رسیدم به الیزابتی که در آن لباس مشکی رنگ پُف دار زیبا شده بود ...
الیزابت نگاهش به جونگکوک بود
فکر کنم سنگینی نگاه مرا حس کرد که
نگاه از جونگکوک گرفت و به من نگاه کرد
این بار من هم سنگینی نگاه جونگکوک را حس میکردم ...الیزابت پوزخندی زد و تعظیم کوتاهی کرد
...من هم متقابلا اخمی کردم ..از ابتدای جشن کجا بود که حالا امده؟؟!!!
من حسهای من هشدار میدادن مراقب الیزابت باشم
الیزابتی که در تمام لحظه های بد آیندهام رنگ پر رنگی داشت ...
بعد از اتمام جشن من و جونگکوک
به اتاق مشترکمان که امروز آماده شده بود رفتیم ...
روی تخت نشستم ...قلبم محکم به سینه ام میکوبید .. ...
با نشستن دست جونگکوک روی شانه ام
به خودم امدم
که جونگکوک هردو دستم را گرفت و به سمت خودش کشید
در آغوشش پرت شدم
که لبانش را روی لبانم گذاشت ..
آرام شروع کرد به حرکت دادن لب هایش
هنوز در شک کارش بودم ...
با قرار گرفتن دست جونگکوک پشت گردنم
به خودم امدم و شروع کردم
به همراهی اش ...
بعد از مدتی ازش جدا شدم و
..آرام بلند شدم
و پشت پرده ای رفتم که گوشه ی اتاق بود
بعد از پوشیدن لباس خوابی بلند
به سمت جوگگکوک رفتم ..جونگکوک با بالا تنه ی لخت روی تخت نشسته بود ...
با خجالت روی تخت دراز کشیدم
جونگکوک آرام روی من خیمه زد
آب دهانم را قورت دادم
جونگکوک:-خوب حالا کار نیمه تمام رو تموم میکنیم..
و لبانش را روی لبانم گذاشت
جونگکوک شروع کرد به حرکت دادن لبهایش ..گاهی وقتا زبانم را با زبانش به بازی میگرفت ..از ترس
توان همکاری اش را نداشتم ...جونگکوک گاز ریزی از لبم گرفت که آخی گفتم
سرش را در گردنم بود و بوسهای به گردنم زد ...
جونگکوک کامل روی من خوابید..نوک زبانش را روی گردنم کشید که ناخودآگاه
آه غلیظی کشیدم
کمی خودش را بالا کشید و لباس خوابم را از تنم بیرون آورد
و شلوار خودش را پایین کشید ..به شدت نفس نفس میزدم ..منتظر بودم شروع کند..روی من
خیمه زد و عضوش را تنظیم کرد..آرام واردم کرد که جیغ کوتاهی کشیدم
چرا هربار اینقدر درد داشت ...جونگکوک کامل رو من خوابید
وسرش را در گودی گردنم برد ...دستش را زیر بالشتی
که سرم روی آن بود برد و و محکم اولین ضربه را زد که جیغم بلند تر شد ..جونگکوک سریع دستش را
لای پایم برد و عضوم را لمس کرد
بوسه ای بر لبانم زد ..اشکهایم گونه ام را خیس کرده بود
جونگکوک:-تمام شد جیمین ...صبر میکنم عادت کنی
جونگکوک لبانش را روی لبانم گذاشت ...این بار هم زبانم را به بازی گرفته بود..
...تصمیم گرفتم خجالت را کنار بگذارم ..دستم رو روی بالا تنه برهنه اش حرکت دادم...و شروع
کردم به همکاری ..جونگکوک که همکاری مرا دید
بخ یکی از سینه هایم چنگ زد
که آهی کشیدم ...
جونگکوک با خنده گفت:-چقدرلطیف..مثل توت فرنگی شیرینوخوشمزه...
لبم را گاز گرفتم که جونگکوک نوک سینهام را فشرد
آخریزی گفتم
جونگکوک:-لبتوگازنگیر..مال منه ...
و شروع کرد به بوسیدن لباهایم ...
جونگکوک خودش را از من خارج کرد و مرا رها کرد  شلوارش را کامل در اورد و پرت کرد
پایین تخت
دستم را گرفت و مرا بلند کرد ..مرا در آغوشش کشید
روی پاهایش نشستم ..اینبار خودم لبانم را روی لبانش گذاشتم ..بعد از بوسیدن لبهایش
جونگکوک نوک سینهام را در دهانش برد ...محکم به
نوک سینهام مک میزد
این بار سعی نکردم صدای ناله هایم را کنترل یا کم
کنم ...این بار بلند بلند ناله میکردم
چنگی لای موهای جونگکوک زدم و از پایین خودم را
به عضوش مالیدم ....به شدت تحریک شده بودم
و از سوراخم خیسی را احساس میکردم ...
بالاخره نتوانستم تحمل کنم و عضو جونگکوک را در دست گرفتم ...و کمی نوازشش کردم که
جونگکوک
سینهام را رها کرد و آه کشید ....
لبخندی زدم...و همزمان که عضوش را نوازش میکردم
لاله ی گوشش رابوسیدم..بس بود هرچه دوری کردم...
امشب شب منو جونگکوک بود دوست داشتم هیچ وقت این شب را فراموش نکند...اینبار صدای ناله های
جونگکوک اتاق را پر کرده بود ...به گردنش بوسهای زدم که جونگکوک مرا روی تخت پرت کرد و گفت:-
خودت وحشیم کردی....
خنده ی بلندی سردادم و گفتم:-مگه تا الان رام بودی؟؟
جونگکوک کنارم دراز کشید و مرا از پشت بغل کرد
پایم را بالا داد و از پشت بوسه ای به گردنم زد زیر گوشم زمزمه کرد:-آره ..از الان وحشیم ...
و بی مقدمه عضوش را واردم کرد ...که جیغ کوتاهی کشیدم ...جونگکوک شروع کرد به ضربه زدن
گاهی از درد جیغ میکشیدم و گاهی از برخورد سر عضوش با پروستاتم از لذت ناله سر میدادم
ضربه های جونگکوک کم کم ارام شد تاجایی که کاملا بی حرکت ماند..از شدت شهوت نفس نفس
میزدم
:-چ..را..وایسادی؟؟؟
جونگکوک لاله ی گوشم را زبان زد و دستش را روی لای پایم گذاشت...کمی عضوش را در درونم
حرکت داد
که ناله ی بلندی سر دادم .جونگکوک:-دوست دارم جیمین...
با تعجب سرم را کمی چرخاندم که ضربه ی محکمی زد
جیغ خفه ی کشیدم دوباره پشت سر هم ضربه هایش را تند تر کرد و در گوشم زمزمه کرد:-بگو
جیمین بگو تو هم دوستم داری؟؟..ولی من از درد و لذت قادر به جواب دادن نبودم و فقط ناله
میکردم ....جونگکوک خودش را از من بیرون کشید ...
با چشمان خمارم نگاهی به او انداختم ...
اینبار خودم بلند شدم و جونگکوک را کاملا دراز کردم
آرام روی عضوش نشستم..عضوش برای وجود تنگم بزرگ بود ...سعی کردم کامل آن را
وارد خودم بکنم...جونگکوک هیچ وقت کامل انجامش نمیداد ..از درد محکم چشمانم را روی هم
میفشردم جونگکوک با هردو دستش کمرم را گرفت
و گفت:-بس کن جیمین..نمیتونی..تحمل کنی.
امامن دست بردارنبودم...وقتی تمام عضو جونگکوک واردم شد..آخ ریزی گفتم و روی تن جونگکوک دراز
کشیدم
بوسه ای برلبانش کاشتم و گفتم:-منم دوست دارم ..و آرام شروع کردم به حرکت دادن خودم..اول
ارام بالا و پایین میرفتم ..چون دردش غیر قابل تحمل بود ..
کمی که عادی شد ضربه هایم را تند تر کردم ...
صدای ناله های من و جونگکوک با هم قاطی شده بود ..
جونگکوک :-خیلی..تنگی..واین منو دیوانه میکنه ..
لبخند کوتاهی زدم که جونگکوک از کمر مرا گرفت و بلند کرد
روی تخت دراز کشیدم و دوباره بی مقدمه واردم کرد
ضربه هایش شدید شده بود
که با آخرین ضربه ..کام گرم جونگکوک را در خودم احساس کردم
من هم  لرزیدم و روی شکمم آرام گرفتم ..هردو نفس نفس میزدیم
جونگکوک بوسه ی طولانی برلبانم گذاشت و گفت:-عالی بود امگای ی من
........لبخند کوتاهی زدم جونگکوک دستش را به طرف لباس خوابم برد و آن را برداشت
..هردویمان را تمیز کرد..ملافه را روی بدن برهنه ام کشید و مرا در آغوش گرفت
بوسه ای برسینه اش زدم و گفتم:-ممنونم الفای من...
تهیونگ بوسهای بر موهایم زد و گفت:-بخواب جیمین...
به شدت خسته بودم پس به حرف جونگکوک گوش دادم و سعی کردم بخوابم ...