سریع کریس را هل دادم و بلند شدم
با استرس گفتم:- جونگکوک توضیح میدم ..
ما فقط داشتیم حرف میزدیم
که من افتادم و ...
جونگکوک دستش را به نشانه ی سکوت بالا اورد
به معنای تمام خفه شدم .
کریس سریع کنار من ایستاد
نیم نگاهی به او انداختم که باز هم یاد خواسته اش افتادم ...
لبم را گزیدم تا مبادا صدای خنده ام بلند شود .
جونگکوک به طرف ما آمد
روبه روی من ایستاد و دستش را بالا برد که از ترس چشمانم رابستم
منتظر سیــــــــلی بودم
که ناگهان میان بازوهای قدرتمندش
حبس شدم .
لبخندی زدم و دستم را بالا آوردم
خودم را بیشتر به او فشردم
پیدا بود که میداند ما کاری نمیگردیم
جونگکوک دستش را روی کمرم گذاشت و زیر گوشم گفت
:-منتظر توضیحت هستم ....
چشمانم از تعجب گشاد شد
همین چند لحظه ی پیش داشتم از خوبی اش میگفتم ....
با اخم از آغوشش بیرون امدم که کریس گفت:+تموم شد؟؟؟؟
جونگکوک سری تکان داد و گفت:-آره ....تمام شورشی ها مردن ...جز جیسون .
با نگرانی پرسیدم :-من دیدم زخمی شدی حالت خوبه؟؟؟
جونگکوک کمی لباس خونی اش را بالا داد و گفت:-من نمیتونم زخمش رو ببینم ..ولی دردش زیاده ...
نگاهم را به زخمش انداختم
خدای من دقیقا در کمرش به اندازه ی نوک تیز و پهن شمشیر زخم بود
با نگرانی گفتم:-زخمت خیلی بده ...حتما باید طبیب ببینه ...
جونگکوک پیراهنش را پایین داد و گفت:-بعدا فعلا کار مهم تری داریم ...
کریس با حالت متفکری گفت:+جیسون اعدام میشه؟؟؟
جونگکوک سری تکان داد و گفت:-نمیتونم کسی رو که مثل برادرمه بکشم
میخوام اونو به شهری در مرز تبعید کنم..
این بار من پرسیدم:-پس کاترین چی شد/؟؟؟
چهره ی جونگکوک کمی جمع شد
و این نشانه ی خوبی نبود .
کریس نگاهی به من انداخت و گفت:+کاترین فرار کرد؟؟
جونگکوک دستش را به صورتش کشید و گفت:-نه . باید خودتون ببینید ...
من و کریس نگاهی به هم انداختیم
و به دنبال جونگکوک از اتاق بیرون آمدیم
آرام کنار جونگکوک رفتم و دستش را گرفتم
که با اخم نگاهش را به من دوخت
مطمعن بودم دعوای سختی در پیش است .....
وارد حیاط قصر شدیم
با دیدن آن همه جنازه سریع چشمانم را بستم ..
دست جونگکوک را کمی فشردم
بوی خون هوای پاک را پرکرده بود ...
جونگکوک کمی دستم را فشرد و گفت:
+چشمات رو باز کن ....
آرام چشمانم را باز کردم ...سعی کردم زیاد به اطرافم نگاه نکنم
نفس عمیقی کشیدم که به سرفه افتادم
علاوه بر بوی خون
دود هم در فضا پخش شده بود ...
به همراه جونگکوک تقریبا به وسط اجساد رفتیم
که با دیدن جسد کاترین
از ترس فریادی کشیدم
و خودم را بیشتر به جونگکوک نزدیک کردم
خــــــــــدای من این غیر قابل تحمل بود ...
پوست کاترین به طرز عجیبی چروکیده شده بود و رنگش تقریبا به خاکسترس میزد
چشمانش کاملا سیاه بود کمی که دقت کردم متوجه شدم اصلا چشمی در کار نیست ...مثل اینکه
هیچ وقت رگ خونی در بدنش نبوده ...دست و پاهایش کج شده بود مثل اینکه کاملا شکسته
باشند..
حتی سرش هم از بدنش جدا شده بود ..
ناباور گفتم:-چه اتفاقی براش افتاده؟؟؟
جونگکوک آن دستش را دور شانه ام حلقه کرد و گفت:-نمیدونم چی شد وقتی داشت به طرف من می
اومد ..یه دفعه توی هوا بلند شد ودر عرض ۳ثانیه این شکلی روی زمین افتاد ....
از ترس آب دهانم را فرو دادم
بی شک این کار میونگ بود
معلوم بود او اینکار را کرده
ولی چرا همان چندسال پیش که او را کشته بود
اینکار را نکرد؟؟
هنوز نگاه خیره ام به جسد کاترین بود که صدای جیغ بلندی گوشم را آزار داد
با تعجب به عقب نگاهی انداختم
الیزابت با گریه به طرف جسد کاترین دویید
اما با دیدن آن از ترس قدمی به عقب برداشت و جیغ کشید ...
اشک در چشمانم جمع شد الیزابت را درک میکردم من هم مادرم را از دست داده بودم ....
احساس کردم الیزابت در حال سقوط کردن است که کریس سریع به طرف او دویید و قبل از
افتادنش بر روی جسد سربازان او را در آغوش کشید ..
جونگکوک دست مرا کشید و رو به کریس گفت:-بهتره بریم توی قصر ...
جلو تر از ما کریس درحالی که الیزابت بی هوش در آغوشش بود
به راه افتاد ...
من هم همراه جونگکوک راه افتادم
سرم را به بازواش تکیه دادم و گفتم:-تو میدونستی شورش میشه؟؟؟
جونگکوک بوسه ای بر موهایم زد و گفت
:-اره...من خیلی وقته از کار های کاترین خبر داشتم ...
با اخم نگاهی به او انداختم و گفتم:-توضیح میخوام ..
اینبار جونگکوک اخم کرد و گفت:-فکر کنم تو باید چیزی رو توضیح بدی...
آرام لبم را گاز گرفتم
هنوز یادش بود؟؟مگر یادش میرفت
من هم او و الیزابت را در این حالت دیده بودن اما فرق بین ما لباس های تنمان بود ....
هردو سکوت کرده بودیم
وقتی به اتاقمان رسیدیم
آرام به طرف وان بزرگ گوشه ی
اتاق رفتم
باید دوش میگرفتم و چیزی میخوردم به شدت گرسنه بودم ...
باید کمی قصرسروسامان میگرفت ...
کشور هم همین طور
بی شک خبرشورش در همه جا پیچیده بود ...
خم شدم تا درون وان را ببینم
اما شنیدن صدای شکستن چیزی
سریع نگاهم را به عقب دوختم
با دیدن صحنه ی روبهرویم
جیــــــغ بلندی کشیدم
:جونگکوک؟؟؟؟؟؟؟
و خون همه جا را فرا گرفت
YOU ARE READING
kingship_kookmin
Fanfiction(کامل شده) Complete کاپل اصلی:کوکمین کاپل فرعی:_______ ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس(رایحه و فرمون از اینجور چیزا نداره)،امپرگ، پادشاهی جیمین 16ساله کوچیک ترین پسر امگای پادشاه هستش که برای پیوند تهیونگ برادر بزگترش با شاهزاده جونگکوک به قصرش در انگل...