part11

4.7K 750 14
                                    

نگاهی به اتاق انداختم
با دیدن تهیونگ که درحال باز کردن
شلوارش بود به طرفش رفتم
با کف دستم به کتفش کوبیدم
که به خاطر بی خبری از حرکت من
عقب رفت و به دیوار برخورد
شمشیری که روی تخت بود را برداشتم
روی گلویش گذاشتم
:-ببین شاه و آلفای آینده هیچ وقت منو رو دست کم نگیر ...مطمعن باش هیچ وقت به آرزوت نمیرسی...
شمشیر را پایین اوردم و جلوی
پاش انداختم ....
پوزخندی به قیافهی متعجبش زدم
و برگشتم با دیدن روح میونگ گوشه ی
اتاق مکثی کردم ...
اما بیشتر نماندم و به طرف
در رفتم ...از اتاق تهیونگ خارج
شدم و توجهای به سوال های مکرر
بوگوم نکردم ...
وارد اتاق خودم شدم و روی تخت نشستم ...دلم گریه میخواست ...
سرم را روی بالشت گذاشتم و
کمکم اشکام روی بالشت ریخت ...
من امروز تحقیر شدم اونم از طریق
نشانی که بودنش اصل زندگی من بود
........
****
۲روز بعد
ان شب حتی برای شام روی میز غذا نرفتم ..مریضی را بهانه کردم و در اتاقم ماندم ...
دلم نمیخواست با تهیونگ روبهرو شوم
لحظه ها به سرعت طی میشدند و
به جشن امشب نزدیکتر ....
جمین برایم لباس آبی تیره ای سفارش داده
بود که گلدوزی های طلایی داشت ...
اما تنها مشکلش قسمت تنگ بودنش بود که کمر باریک و پایین تنم رو خیلی تو چشم میزد.....
بود که این هم چندان مهم نبود ...
شومین لباسم را به اتاقم آورد ...با کمک
هیون لباسم را پوشیدم ..
شومین لبخنری زد و گفت:
+عالیه جونگکوک ...
لبخند کوتاهی زدم ..خودم لباس آبی رنگم را دوست داشتم ...
هیون و شومین از اتاق بیرون رفتن
تا به دنبالشان برم ...
دستم را روی در چوبی گذاشتم
که پنجره اتاقم به شدت باز شد ...
ترسیده سریع به عقب نگاهی انداختم
با دیدن میونگ سریع از اتاق خارج شدم
و در را به هم کوبیدم ...
از راهرو گذشتم با دیدن جیسون
در آن لباس مشکی سلطنتی
لبخندی زدم ..
کنار جیسون ایستادم ...
جیسون لبخندی زد و تعظیم کرد
دستش را به طرف من دراز کرد و گفت:+افتخار میدید امشب همراه شما باشم؟؟
با لبخند دستم را در دستش گذاشتم
جیسون لبخندش عمیق تر شد و
من دستم را دور بازویش حلقه کرد
با هم وارد سالن اصلی شدیم ...
از قبل حضور مارا اعلام کرده بودند
سالن از جمعیت پر بود ...
به طرف شاه و ملکه رفتیم
من و جیسون هردو تعظیم کوتاهی کردم
سرم را که بلند کردم نگاهم به چشمان
پر از نفرت تهیونگ افتاد ...
از اینکه توانسته بودم حالش را بگیرم خوشحال بودم ولی اگر میدانستم
همان شب قرار است چه اتفاقی رخ دهد
هیچ وقت درخواست جیسون را قبول
نمیکردم...

Kingship_vkookWhere stories live. Discover now