بعد از خوردن ناهارم در اتاقم ماندم
حتی برای مذاکره ای که تهیونگ با کریس تشکیل داده بود نرفتم
یعنی نتواستم که بروم
حال هانول اصلا خوب نبود
مدام سرفه های ریز میکرد
بکهیون مدام
به من و هانول سر میزد
اما اخرین باری که امد با خواهش های من
تصمیم گرفت کمی استراحت کند
هوا تاریک شده بود و
حتی شام هم نخورده بودم
با لباس خوابی کرمی رنگم روی تخت
نشسته بودم و هانول را بغل کردم
با لبخند به صورت کوچکش زل زده بودم
که در اتاق باز شد نگاهم را به تهیونگ دوختم
تهیونگ وارد اتاق شد و در را بست
ارام به تخت نزدیک شد
کنارم نشست و خم شد و بوسه ای بر پیشانی هانول زد
هانول چشمان قهوه ای رنگش را کمی بالا برد
هنوز نگاهم به صورت تهیونگ بود که حرکت دست تهیونگ را روی دستم احساس کردم
نگاهم را به دستانمان دوختم
تهیونگ هانول را از اغوشم بیرون کشید و
بوسه ای بر گونه اش کاشت
بلند خدمتکار را صدا زد
خدمتکار سریع وارد اتاق شد
تهیونگ اشاره ای به هانول کرد و گفت:-شاهزاده رو به اتاق جناب بکهیون ببر
خدمتکار تعظیمی کرد و همراه هانول از اتاق خارج شد
نمیدانم چرا ولی زبانم بند امده بود
بعد از رفتن خدمتکار تهیونگ به طرف من چرخید و صورتم را در دست گرفت
تهیونگ:-دلم برات تنگ شده جونگکوک
با پوزخند گفتم:-شما که الیزابت رو داری پس نباید دلت واسه من تنگ شه
تهیونگ با خشونت خاصی گفت:-خودت نخواستی واست توضیح بدم در ضمن هنوز ازت شاکی ام
تو باید به من میگفتی
دهن باز کردم جوابش را بدهم اما با قفل شدن لبانم مبان لب هایش
حرفم در گلویم خشک شد
باز همه یک بوسه ی خیسش مرا از خود بی خود کرد
تهیونگ لبانم را نرم و خیس میبوسید
دلم میخواست او را پس بزنم اما توانش را نداشتم
با حرکت دست تهیونگ روی پایین تنه ام کشیدم
مدام تصویر الیزابت و تهیونگ مقابل چشمانم شکل میگرفت
سعی کردم کمی تهیونگ را هل بدهم اما او سریع لباس خوابم را پاره کرد
با تعجب به صورتش زل زدم
که مرا روی تخت دراز کرد و
گفت:-چرا همکاری نمیکنی؟؟؟
با اخم گفتم:-هنوز خیانتت از یادم نرفته
تهیونگ خنده ای کرد و
بعد از دراوردن لباس خودش روی من خیمه زد
زبانش را روی لبانم کشید
که ملافه را در دستم فشردم
تهیونگ:-من هم گفتم تا خودت نخوای برات توضیح نمیدم
ارام لبم را گاز گرفتم که تهیونگ عضو اش را روی سوراخم کشید
اهی از سر لذت کشیدم که
باعث خنده ی تهیونگ شد
کمی خودش را به من فشرد که از درد ملافه را در مشتم فشردم
تهیونگ نوک سینه ام را نوازش کرد و گفت
:-درد داری؟؟؟
کمی سرم را کج کردم و گفتم:-به
..نظرت..الان..خیلی..سرحالم؟؟
چرا من اینقدر بیتاب این ادم میشدم
تهیونگ دستش را روی سینه ام گذاشت و عضوش را کامل واردم کرد که از درد جیغ بلندی
کشیدم
:-ارام تر من همین چند روز پیش بچه به دنیا اوردما
با یاد اوری حرف طبیب که گفته بود نباید رابطه داشته باشم
سریع تهیونگ را کنار زدم و گفتم
:-وای ما نباید اینکارو بکنیم
تهیونگ کمی خودش را بالا کشید و گفت:-ولی من بهت نیاز دارم
با اخم گفتم:- برو پیش الیزابت
تهیونگ پاهایم را روی هم قرار داد و خودش را بین ران هایم جا کرد
در حالی که خودش را جلو عقب میبرد گفت:-من تو رو میخوام
با هر حرکتش عضوش به عضو من برخورد میکرد و باعث بلند شدن ناله هایم میشد
هردو هم زمان به اوج رسیدم
چقدر سکس مسخره ای بود
تهیونگ کنارم دراز کشید و
مرا در اغوش کشید
ملافه را روی هر دویمان انداخت و گفت
:-بخواب جونگکوک...
چشمانم را روی هم گذاشتم اما دلشوری نبودن هانول اجازه ی خواب را به من نداد
پس ارام بلند شدم و
ارام لباس خوابم را پوشیدم
دلم شور هانول را میزد
از اتاق خارج شدم به اتاق بکهیون رفتم اما کسی در اتاق نبود با تعجب از پنجره اتاق بکهیون نگاهی به
بیرون انداختم
با دیدن کریس و همراهانش
کمی تعجب کردم داشتن نصف شب میرفتن؟؟؟
کمی که دقت کردم کالسکه ای هم همراهشان بود
اما وقتی امدن کالسکه نداشتند
با یاد اوری چیزی لب زدم
-:-خدای من...امکان نداره..
YOU ARE READING
Kingship_vkook
Fanfiction(کامل شده) Complete کاپل اصلی :ویکوک کاپل فرعی:______ ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس(رایحه و فرمون اینجور چیزا نداره)،امپرگ، پادشاهی جونگ کوک 16ساله کوچیک ترین پسر امگای پادشاه هستش که برای پیوند جیمین برادر بزگترش با شاهزاده تهیونگ به قصرش در انگلیس...