هنوز حرفم را تمام نکرده بودم
که هوسوک بلند مرا صدا زد
متعجب نگاهی به هوسوک انداختم
:+جناب جونگکوک...
:-بله؟؟؟؟؟
هوسوک جلو آمد و تعظیمی به شاه کرد
لبخندی به من زد و رو به شاه گفت:+سرورم ارباب جونگکوک از شما میخواستن
به طور ویژه از امگای که فرزندش را جفتش از او گرفته رسیدگی کنید...
دهانم از تعجب باز مانده بود ...
شاه لبخندی زد و گفت:+بسیار خوب
زن را راهنمایی کنید ...
در سالن باز شد که هوسوک به طرف من
برگشت و گفت:+ارباب جوان من باید باشما
صحبت کنم ...
-ولی من ..
:+خواهش میکنم ...
سری تکان دادم و تعظیم کوتاهی به
شاه کردم
همراه هوسوک از سالن خارج شدیم
هوسوک
مرا به اتاق خودش راهنمایی کرد
.....
روی صندلی نشستم و گفتم:-سریعتر حرفتون را بزنید من باید با شاه صحبت کنم ....
هوسوک لبخند کوتاهی زد و روی صندلی روبه روی من نشست
:+فکر نکنم درست باشه جلوی همه
به شاه بگید که شما با پسرشان خوابیدید
نفسم قطع شد او از کجا میدانست
دهن باز کردم سوالم را بپرسم که
خودش شروع به حرف زدن کرد
:+یادتون که نرفته من پیشگوام ..واین
یعنی همه چیز را میدانم ...
من قبل از آمدن شما میدانستم که
شاهزاده با شما اینکارو میکنن
دهانم و چشمان هردو از تعجب گشاد
شده بودند ...هوسوک میدانست
قرار است چه بر سر من بیاید و
گذاشته بود اتفاق بیفتد؟؟؟؟
با عصبانیت غریدم:-شما میدونستین
قراره چه بلایی سر من بیاد و ساکت
ایستادید تا اتفاق بیفته؟؟؟
هوسوک سری تکان داد و گفت:+من نمیدانستم چه شبی این اتفاق میفته
من فقط تصویر لونا شدن شما رو دیده بودم .....
با تعجب نالیدم:-لونا؟؟؟
هوسوک:+بله ..باید به شما بگم
سرنوشت شما لونا شدنِ..نه تنها من
اینو میدونم بلکه شاه و ملکه نیز خبر دارن ....
خدای من،!!!!چطور ممکنه ...
:-شاه میدونه من لونا میشم؟؟
هوسوک با لبخند سری تکان دادو گفت:+بله
برادرتون ارباب جیمین فقط یه وسیله بودن تا شمارو به قصر بکشونن ...متاسفم که اینو میگم ولی شما
با خوشحالی لونا نمیشید
شما با خون یکی از برادرانتون لونا خواهید شد ....
:-چی؟؟؟من نمیفهمم !
هوسوک نفسی کشید و گفت.....
YOU ARE READING
Kingship_vkook
Fanfiction(کامل شده) Complete کاپل اصلی :ویکوک کاپل فرعی:______ ژانر:عاشقانه،اسمات،امگاورس(رایحه و فرمون اینجور چیزا نداره)،امپرگ، پادشاهی جونگ کوک 16ساله کوچیک ترین پسر امگای پادشاه هستش که برای پیوند جیمین برادر بزگترش با شاهزاده تهیونگ به قصرش در انگلیس...