خ پ: پارک جیمین بیدار شوووووو
.....
خ پ: موچییییییییییجیمین: چی شدععع
خ پ : صبح شده...
جیمین: وااای نمیدونستم
خ پ : خیلی بی مزه ای جیمین پاشو صبحونه بخور بعدم جین و نامجون دارن بر میگردن...
جیمین: داری میگی برم؟
خ پ : ن نهه منظورم این نبود.. اتفاقا اومدم بگم اگ میشه بیشتر بمون... جیهیون نمیتونه بمونه امتحاناش شروع شده.. ولی تو میتونی نه؟
جیمین: اما وسیله هام همرام نیست
خ پ : عاه مهم نیست وقتی اومدی خونمون اونجا مطمئنن ما بین لباسای کوک و تهیونگ برات لباس پیدا میشه هوم؟ فقط چند روز موچی مامان
جیمین: باشه.. میرم به عمو نامجون بگم
قبل رفتنش تو آغوش گرمی فرو رفتخ پ : خیلی دوست دارم... خیلی زیاد
جیمین: منم مامان ... منم..
جیمین: عمو ناممممم
نامجون: بله عزیزم
جیمین: عام من باهاتون نمیام
جین: چرا؟!
جیمین: میخوام پیش اوما بمونم.. میریم خونه اونو و همسرش
(الان تو ویلاشونن )نامجون: هرجور راحتی عزیزم.. پس ما دیگ بریم جینی
روی تخت نشسته بودم و به سقف نگاه میکنم که صدای اوما که داد میزد حاضر شم باعث شد از هپروت بیام بیرون... میخواین بازی کنین ولی نمیدونین پارک جیمین بازیکن برتر سال بوده...
لباسی که برای تولد جیهیون اورده بودم و وقت نشده بود بپوشمش رو پوشیدم و موهامو صاف کردم و گردنبند و گوشواره های طرح گوچیمو انداختم و یه بالم لب نسبتا قرمز زدم ..
اوووو چ جیگری شدییییییی
خ پ : جیمینننننن دیر شد
جیمین: چطور شدم؟ میتونم دل پسراتو ببرم؟
خ پ : دل پسرام چیه ت دل خودمم بردی و رفتی چ جیگری شدی بلا
جیمین: اووو خانوم پارک زشته رو پسرتون چشم دارین .... البته.. خانم کیم..
خ پ : جیم... من از اول پارک بودم و میمونم... هیچ وقت اسم پدرتو از روی اسمم بر نمیدارم عزیزم.. اون عزیزترینم بوده..
جیمین: مهم نیست بریم؟
توی ماشین فقط سکوت بود و صدای برخورد بارون به شیشه ماشین.. اینجا همیشه بارون میومد...
_خوش اومدین خانم
خ پ : ممنون سبوک شی .. این جیمینه پسرم
_ عاا بلعه خوش اومدین مرد جوان .. خانوم پسر زاییدین یا فرشته؟ چقدر خوشگلین شمااا
لبخند خجالتی زدم
STAI LEGGENDO
jimin's story(๑•ᴗ•๑)♡
Fanfictionوانشات بوکᰔ میخوام واردتون کنم به دنیای جیمینی.... دنیایی که پر از پشمک و مارشمالو و موچیه ولی توش شکلات تلخ و قهوه اسپرسو هم پیدا میشه دنیای که توش پر اتفاقات کیوت و صافته که اکلیلیتون میکنه ولی توش ناراحتی و اشک ریختن هم پیدا میشه... خب یه بوک...