2.meet

598 102 4
                                    

**عمارت کیم
مرد هیجان زده پسرش رو در اغوش کشید ندیدن تک فرزندش اون هم برای سالهای زیاد بعد از مرگ همسر و دوستاش غم کمی نبود
اما نمیتونست با وجود عذاب وجدانی که داشت پسرش رو به راحتی کنار خودش نگه داره
-ای بچه سرتق بالاخره سروکله ات پیدا شد
ببینم وینسون اسم جدیدته؟
صدای خنده پسر در خونه پیچید
-اوه پدر این فقط یه لقب از بچه های دانشگاس همین من هنوزم کیم تهیونگم!
مرد لبخند مهربونی زد و دستشو به شونه های پسرش کشید
-ممنون که برگشتی من بهت احتیاج دارم!
تهیونگ ابرو در هم کشید و نگاه نگرانش رو به پدرش دوخت
-چه مسئله ای انقدر پریشونت کرده پدر؟
مرد لبهاش رو خیس کرد
-باید دنبال گمشدم بگردی ته...
**************
چمدونشو کنار در کشید و خودشو روی تخت پرت کرد متفکر به سقف چوبی اتاق خیره شد
تقریبا حتی یک کلمه هم از حرفای پدرش نفهمید !شاید باید موضوع رو کامل وواضح ازش میپرسید..غم توی نگاه پدرش ریشه در چی داشت ؟ پدرش از چی حرف میزد؟
کلافه دست به چشمای خستش کشید و سمت حموم رفت لباس هاشو سریع دراورد و گوشه ای پرت کرد حوصله نشستن تو وان رو نداشت
درواقع همیشه دوش گرفتن رو ترجیح میداد -چه فایده ای داره اگه یکساعت یا بیشتر مثل اردک توی وان بشینم !
با یاداوری صحبت کوتاهش با نامجون لبخندی روی لبش نشست
باید بعد استراحت حتما به دیدنش میرفت
نگاهش چرخید روی آینه روبروش میخ شد
آینه داخل حموم؟
*************
سرش رو محکم به در کوبید
-جونگکوک درو باز کن احمق تا کی میخای این تو زندانیم کنی؟
کوک بیخیال نسبت ب فریادهای جیمین با حرص لگدی به در کوبید
-مرتیکه تو به من گفتی لای کتابتو باز نکردی اونوقت تو شدی ۱۰۰و من شدم ۳۰ لعنت بهت یونگی هیونگ به جای جفت نداشته اش منو حاملههه میکنه
جیمین کلافه نق زد
-من فقط سرکلاس گوش میدادم و مثل تو درسو به کونم نمیگرفتم رفیق در ضمن به چهره یونگی هیونگت با اون عینک و شخصیت نمیخورد خشن باشه!
کوک چشماشو تو کاسه چرخوند و نیشخند زد
-احمق کوچولو اونی که دو سه بار دیدیش نامجون هیونگمه یونگی همیشه مشغول اموزش به آلفاهای پکه!در واقع چشمش تا حالا به تو نیفتاده
جیم کلافه از بوی گند دسشویی مدرسه عاجزانه داد زد
-کوککک غلط کردم درو باز کن قول میدم دفعه بعد به قیمت جونمم بهت میرسونمم
جونگ کوک لبخند پیروزی زد و قفل درو باز کرد
جیمین سریع بیرون پرید و سمت روشویی رفت و صورتشو زیر اب گرفت جونگ کوک واقعا گاهی بیرحم میشد!
**********
نگاهی به ادرس موبایلش انداخت و کلاه شنلشو مرتب کرد آفتاب امروز بدجور داغ بود و حتی با وجود انگشتر مخصوصش پوستش قرمز شده بود !
نفسشو با خستگی بیرون فرستاد و گوشه دیوار پناه گرفت و غر زد
-چرا این جزیره انقدر پیچ در پیچه
*******
هوا گرم بود پس کوک و جیمین تصمیم گرفتن به جای ماشین پیاده به خونه برگردن بخصوص که کوک بخاطر نمره درخشانش مضطرب بود و هرچی دیر تر میرسید یونگی هیونگش هم دیر تر میدید!
جیمین با کنجکاوی به عینک جونگ کوک اشاره کرد
-موضوع این چیه؟
لب هاشو با بیحالی جلو داد
-مدتیه چشمام یهو تار میشه و اطرافم پر از رنگای عجیب غریب میشه به دکتر خانوادگیمون اطلاع دادم اونم بهم عینک داد
جیمین نیشخندی زد
حالا از شر دخترای اویزونی که تو نخ چشماتن راحت میشیم فکر نمیکنم تو کل شهرک کسی چشماش مثل تو باشه الهه ماه شانسو کرده تو پاچه ات پسر!
جونگ کوک خاست با دست بزنه پس گردن جیمین که محکم به شخصی برخورد کرد منتظر بود تا با باسن روی زمین پرت شه اما دستی دور شونش حلقه شد
و محکم نگهش داشت
جیمین بهت زده از ریکشن سریع غریبه قدمی به عقب برداشت
-خدای من کوکی!
جونگ کوک با خجالت عقب کشید و لب گزید از بی حواسیش
-خیلی متاسفم اقا
توجه هردوپسر به استایل عجیب غریب مرد جلب شد با شنیدن صدای بمش دست از خیره نگاه کردن برداشتن
-مشکلی نیست فقط..شما میتونید کمکم کنید؟من اهل اینجا نیستم و نمیتونم منزل دوستمو پیدا کنم
جیمین لبخند دندون نمایی زد و گوشیو از دستش گرفت تا به آدرس نگاهی بندازه اما حواس جونگ کوک پرت صورت قرمز و بیحال مرد شد
-شما...حالتون خوبه؟
نگاه سرد و خسته مرد به پسرک عینکی جلب شد
-راستش...ممکنه بترسید اما ..
من ومپایرم !وسط گله گرگا!
ابروهای کوک بالا پرید و با هیجان لب باز کرد تا حرفی بزنه که صدای جیمین بلند شد
-هی کوک این ادرس ویلای برادرت نیست؟
***************
بعد از رسوندن جیمین همراه مرد شده بود تا اون رو به ویلای برادرش برسونه هیجان تا زیر پوستش نفوذ کرده بود چون وادفاک اون برای اولین بار داشت کنار یک خون آشام راه میرفت
و حتی تا به حال یکی ازونارو از نزدیک ندیده بود
-هی بچه میشه..یکم تند تر راه بری
کوک متعجب نگاهی ب مرد ک روی زانو خم شده بود انداخت کلاه شنلش عقب رفته بود اما هنوز چیز زیادی جز سرخی پوستش که بیشتر شده بود دیده نمیشد
با یاداوری اینکه اون یک خون آشامه و آفتاب بشدت گرمه با پشت دست ب پیشونیش زد
حتی یک ماشینم از اون جاده سرسبز رد نمیشد و این هم از نتایج علایق نامجون به طبیعت بود!
کلافه بطری ابش رو بیرون کشید و سمت مرد شنل پوش گرفت
-معذرت میخام اما من درحال حاظر حتی گرگ کامل نیستم ک بتونم با شما بدوم و راهو نشونتون بدم !
خون آشام نگاه عمیقی به پسر انداخت و مردد گفت
-میش..میشه پشتم سوار شی ؟
جونگ کوک بهت زده نگاهش کرد و مرد ادامه داد
-لازم نیست بترسی من مراقبتم

کی میتونه مقابل مردی مرموز وباصدای بم که ازش درخواست اعتماد میکنه بایسته ؟
قطعا اون شخص جونگ کوک نبود
آهسته سر تکون داد و به سمت پشت مرد رفت مردد دستاشو دور گردنش انداخت
احساس سرگیجه عجیبی سراغش اومد لجن دستوری مرد تو گوشش پیچید
-پاهاتو دور کمرم سفت کن بچه!
اب دهنشو قورت داد و به حرفش گوش کرد و در یک لحظه حرکت همه اجسام اطرافش سریع شد ...بی اراده دستاش دور گردن مرد سفت تر شد و نسیم اواخر تابستون از لای تار موهای فندوقیش گذشت
احساس سرگیجه بیشتر و بیشتر شد و دستاش از گردن مرد رها شد
چشماش روی هم افتاد و تاریکی دنیاش رو فرا گرفت
و درد تا مغذ استخونش رسوخ کرد...
************
کابل قهوه ساز رو به برق زد و روی مبل نشست مدتی از زنگ زدن جونگ کوک میگذشت و حالا منتظر اومدن دوست و برادر کوچیکترش بود
با یاد اوری مسئله ای بهت زده از جاش پرید
و صدای فریادش تو ویلا پیچید
-خدای من طلسم کوکو یادم رفته بود
*****************
با احساس سوزش سرش چشماشو باز کرد و خودش رو کنار رودخونه و زیر سایه درخت دید اطرافش رو نگاه کرد و مرد شنل پوش رو درحالی که بهش نزدیک میشد دید
-من...چم شد!
دستای مرد سمت شنلش رفت و کلاهش پایین افتاد
لبهاش بهت زده از هم باز شد و مسخ شده به چشمای خسته و سیاه مرد دوخته شد
-قش کردی !
چراشو نمیدونم ..فکر کنم ترسی...به سرعت اخم در هم کشید
-نترسیدم ...فقط...فقط احساس سرگیجه داشتم آقا
-کیم تهیونگ
-بله؟
-اسمم..کیم تهیونگه!
****************
اینم چپتر دوم:)
از رفیق جینگولم بابت کمک کردن برای اپش ممنونم
امیدوارم بتونم هرروز یا یک روز در میون اپش کنم
کم کم روند داستان سریع تر میشه
مای نیم ایز سوگند ^^

Blue SideWhere stories live. Discover now