part8

525 77 9
                                    

jk pov:
شاید تقریبا یکساعت میشد که ساکت و صامت کنار تهیونگ نشسته بودم ...کلافه چشم چرخوندم
این مرد واقعا تا این حد حوصله سر بره؟
اخماشم که توهمه ...مطمعنم اگه مردا هم پریود میشدن کیم تهیونگ یه مرد دائم الپریود و اخمو بود!

به پدر و برادرام خیره شدم ..لبخند بی اراده روی لبام نشست ..اونا از پیدا کردن جفتشون خوشحالن...خیلی زیاد

منم خوشحالم چون نه تنها جیمین دوست صمیمی منه بله کیم سوکجین هم پسرخاله کله شق جیمینه و هربار که پاشو داخل این شهرک گزاشته دهن من سرویس شده!

یقه لباسمو مرتب کردم و راهمو سمت جین کج کردم که با گرفته شدن مچ دستم متعجب برگشتم
"اوه مجسمه بودا تکون خورد"

-واو جناب کیم بالاخره یه تکونی خوردی ببینم احتمالا مگسی چیزی رفته تو شلوارت مجبور شدی دست به آستین من شی؟

چشماشو سمت مبل چرخوند
-بشین
اخم کردم :
-میخام برم پیش دوستم از نشستن کنار یه مجسمه خسته شدم

نگاه خنثی اش تغییر حالت داد و جلوم ایستاد ..نگاه همه رو ما افتاد یا من توهم زدم!

انگشتشو اروم روی ابروش کشید و ...
فاک !
اون داره میخنده؟
"البته یه خنده عصبی"!

-وقتی بهت میگم بشین یکبار تکرارش میکنم جونگ کوک بار دوم یا سو.....
حرفشو با اخم قطع کردم و به کنار هلش دادم
-برو کنار بابا

درست دوقدم برداشتم که جریان سریع هوا و عبور رنگهای مختلف رو حس کردم
نفسم تند شد و بهت زده تو چشماش خیره شدم ..رنگشون به سرخی دونه های انار بود و شایدم رنگ خونم!

انگشت اشارش از سمت موهام پایین تر اومد و نزدیک گردنم رسید تنم با تماس انگشت سردش لرزید

پوزخند زد و کنار گوشم لب زد
-یقه ات....زیادی بازه و میدونی مجبور نبودم کنار خودم نگهت دارم اگه مثل یه شاهزاده رسمی لباس میپوشیدی!

با خشم دستشو کنار زدم
-تو صاحب من نیستی و لباس پوشیدن هرکس به خودش مربوطه

-نکنه یادت رفته اینجا پر الفاست بچه؟
همه وجودم داغ شد و رنجیده داد زدم

-اونا خانواده منن ...اهالی پک پدر من فکر کردی حالا که فهمیدم گرگینه نیستم اونا رو دشمن خودم میدونم؟
انگشتمو با عصبانیت رو سینه اش کوبیدم
:اینا همش تقصیر وجود توعه ..با اومدن توعه لعنت شده همه چیز بهم ریخت

اشکم بی اراده روی صورتم سر خورد و بی رمق نشستم و زانوهام و تو بقلم جمع کردم

-منو از خانوادم نترسون ...هیچوقت

tae pov:
لبامو روی هم کشیدم و جلوش زانو زدم قصدم ناراحت کردنش نبود...
من فقط با اون یقه فاکیش مشکل داشتم
و به بدترین نحو ممکن بروزش دادم
این بچه چطور کاری کرد که حسی به اسم حسادت تو وجودم بیدار بشه!

Blue SideМесто, где живут истории. Откройте их для себя