پاهاشو با خستگی دراز کرد و چشماشو بست
آفتاب حس خوبی بهش میداد
لحظه با تصور اینکه دیگه نتونه افتابو دوست داشته باشه تمش لرزید و اخم کرد
سایه ای روی بدنش افتاد
_پوستت میسوزه !شلوارتو نپوشیدی چرا؟
چرا تهیونگ شبیه باباها رفتار میکنه؟
تو تصوراتش جونگ کوک همیشه مردی بود که میخاست عاشقانه به همسرش خدمت کنه و کاری کنه احساس امنیت کنه
ولی چرا حالا حس میکرد خودش میترسه و دنبال امنیت میگرده؟
-گرمه تهیونگ بزار یکم دراز بکشم درضمن پوستم نمیسوزه کرم زدم
چشماشو باز کرد ...نور خورشید پشت سر تهیونگ درست ازش یه اثر هنری ساخته بودنفس بلندی کشید و کنار پسر پسرک چشم آبی دراز کشید و عینک سیاه رنگشو به چشماش زد
_نور چشماتو اذیت میکنه؟
لبخند تلخی زد
-همه جای بدنمو ...اما دوسش دارم
_با اینکه اذیتت میکنه؟!
-با اینکه ازش متنفرم دوسش دارم!
کاش میفهمید تو سر مرد کنارش چی میگذره
سبزه های عمارت سرشو به خارش انداختن کلافه انگشتاشو سطح سرش کشید
دستش درست وقتی که کم کم داشت سرشو زخم میکرد متوقف شد
به انگشتای کشیده تهیونگ که دور مچش حلقه شده بودن نگاه کرد
_سرتو زخم کردی
قبل از دادن جواب دوباره جا به جایی هوارو حس و حالا سرش جایی بین شونه و گردن تهیونگ بود ...یا به عبارتی کاملا تو آغوشش بود!لبخند بی اراده روی لبهاش نشست و شروع ب گاز گرفتنشون کرد
با احساس خیس شدن لبش چشماش گرد شد
"خون"!دست تهیونگ که مشغول نوازش سرش بود بی حرکت شد
بویی که حس میکرد
بوی دیوونه کننده خون جفتش!
جونگکوک دستپاچه نشست و نگاهش سمت لبهاش کشیده شد
اخم کرد و با انگشتاش صورتشو جلو کشید
_زخمش کردی؟چرا؟
نتونست بگه حس دستاتو ...نزدیک شدن به بدنتو دوست داشتم
-باید خوبش کنم
اقیانوس چشماش سردرگم به صورت تهیونگ که نزدیک لباش میشد خیره شدن
حالا فاصله شاید اندازه یک انگشت بود
انگشت تهیونگ زیر لبهاش نشست
اهسته با دقت!
"تو زیر لبت خال داری...بچه"
قبل از تحلیل موقعیت توسط جونگکوک لبهاش اسیر دندونهای تهیونگ شدنانگشتای کشیدشو پشت گردن پسر قرار داد و لبهاشو به دندون کشید
چندبار بوسید و شمرد
روی لبهاشو لیس زد ..چشمای خمارش به زخم کوچیک گوشه لبش افتاد
زبونشو اهسته روی همون قسمت کشید و دوباره و دوباره
فقط میخاست اون زخمو از بین ببره
و حالا خودش اسیر و افسون لبهای اون پسر شده بود
چشماش بسته بودکجخندی زد و موهای پسرو پشت گوشش فرستادوسرشو داخل گردنشو فرو کرد و بو کشید
چشماش رنگ قرمز گرفتن
_نمیخای چشماتو باز کنی ؟
خجالت زده نگاهش کرد ....
_تو...بخاطر من تب خون داری؟ابرو بالا انداخت
-بخاطر لباته !خوشمزه بودن
پسر کوچیکتر لبخند شیطونی زد ..بد نبود یکم از طرفندای کرم ریزیشو روی همسرش پیاده میکرد
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و خودشو تقریبا روی پاهای خون آشام انداخت
تهیونگ با اخم نگاهش کرد
_داری خرگوش خطرناکی میشی
لبخند پسرک گسترده شد
_فقط میخام ازت تشکر کنم
چشماش روی رون های سفیدش چرخید و دستاش دور کمرش حلقه شد
-جونگکوک پوشیدن اینجور شورتک کوتاه توی عمارت ممنوعه!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Blue Side
Про вампировبعد از نبرد خون آشام های اصیل و دورگه های تازه تبدیل شده چی میشه اگر کودکی متولد بشه که حاصل عشق بازی از دوفرد این طایفه اس کودکی گمشده ...با چشمان آبی💙 ژانر:سوپرنچرال،رومنس،اسمات کاپل:ویکوک^یونمین^نامجین