part.13

317 59 23
                                    

هوا بشدت سرد و جنگل از هر طرف دچار مه شده بود ....دو امگا کنار آلفاهاشون قدم برمیداشتن
و جونگ کوک با خستگی کنار تهیونگ راه میرفت ...
همه چیز اروم بود
تا وقتی که صدای پسر کوچیکتر همه رو از جا پروند!
-بوی چوب سوخته میاد!
یونگی متعجب نگاهش کرد
_جونگو چهار تا گرگینه و یه خون آشام کنارت هستن هیچ بویی جز بوی مزخرف خزه و شیره درختای بومی حس نمیکنیم!
جونگ کوک دلخور به جمع کنارش نگاه کرد
_اما....من بوشو حس میکنم ...خیلی زیاد!

مدتی بود که کنار اتیش نشسته بودن جین و جیمین تو کنار هم به خواب رفته بودن و نامجون و یونگی دنبال شکار
تهیونگ به قیافه دمغ پسرک نگاهی انداخت
_من باور میکنم!
_چ...چی؟
_گفتم باور میکنم....درسته که بویی حس نکردم اما میدونم دلیلی نداره الکی حرفی بزنی یا حتی دچار توهم شده باشی
تو خاصی و من اینو حس میکنم
اون بو برای دسته خون آشام های سلطنتی اصلا نشان خوبی نداره !
اگه دوباره حسش کردی فقط بهم بگو
اما جوری که کسی نفهمه

_..ته ..داری میگی اون بو منشا  یا مکان خاصی داره؟
نگاه گرم تهیونگ روی شعله های آتیش نشست
_اون بو صاحب داره!
کسی که مدتهاست رفته ...امیدوارم اشتباه کرده باشیم !

قبل از اینکه جونگکوک سوال دیگه ای بپرسه حواسش پرت دوتا امگای کنارش شد
_هی کله صورتی بوی گند توت فرنگی کرم خورده میدی یکم اونور تر بخاب

_ودف توی کله موزی ....چسبیدی به من !
جین با قیاقه اویزون غر زد
_چون سردمه وگرنه ازت خوشم نمیاد
_میتونی انقدر بگوزی تا گرم شی
با ضربه محکم جین هردو به پشت افتادن روی سبزه ها و دوباره خوابیدن

جونگکوک با قیافه مبهوت سمته تهیونگی که سعی میکرد از خنده منفجر نشه برگشت
_اونا با چشمای بسته ام با هم جنگ دارن

صدای نامجون از پشت سرشون اومد
_نمیتونی تصور کنی که تا قبل اینکه شمارو ببینیم دهنمونو صاف کردن
بعد تایید مظلومانه یونگی صدای خندشون بالا رفت .....

بالاخره شامشون اماده شد جونگکوک با بی میلی به گوشت پخته نگاه میکرد
تهیونگ با اخم دستشو روی گونش کشید
_نمیخوری؟
شوگا با کلافگی چشم چرخوند
_کوک ....این گوشته حیوونه خب؟ پس راحت باشو بخور
جیمین و نامجون با یاداوری اتفاقی که برادر کوچیکشون تجربه کرده بود دست از غذا خوردن کشیدن
جین با سوال به نامجون نگاه کرد
و قبل اینکه تهیونگ راجب منظور شوگا بپرسه جونگ کوک جمعو ترک کرد و سمت درختا رفت....

_صبر کن بانی...خطرناکه !
تند تند پشت سرش دوید و میونه راه استینشو کشید
جونگ کوک سکندری خورد و محکم تو بقلش افتاد
حالا تنها ملودی غمگین گریه های جونگکوک توی جنگل میپیچید
تهیونگ سردرگم سرشو نوازش  کرد
_بیبی ...چیشد یهو آخه ؟

بعد از ده دقیقه جونگ کوک بالاخره اروم گرفت
با خجالت دستهاشو از دور کمر تهیونگ باز کرد
_...من...من فقط از این نوع شکار خاطره خوبی ندارم و خب اون گوشت کاملا...کامل...شبیه

Blue SideWhere stories live. Discover now