دستاشو با خستگی دور تهیونگ حلقه کرد
شب اول مهمونی تموم شده بود و حالا ماه تو اسمون خودنمایی میکردچشماشو به سقف دوخت و نفس عمیقی کشید
کنار تهیونگ داشت اتفاقات جدیدیو تجربه میکرد
اتفاقاتی که انتظارشو نداشت
کوک تصور یه زندگی معمولی کنار امگاش و در پک خانوادگی گرگ های محافظ رو داشت
اما حالا!
همسرش شاهزاده خون اشام های اصیل بود و خودش دارای یه قدرت نامشخصپاهاشو روی سطح چوبی و سرد اتاق گذاشت و از پنجره به اسمون تاریک عمارت خیره شد
با عبور یه نور کمرنگ از جلوی پنجره متعجب از جا پرید
-ت..ته من ..
با دیدن چهره خسته و غرق خواب تهیونگ بیخیال سمت پنجره دویید و به حیاط تاریک و درختای بلند عمارت خیره شد
:خدای من اون نور چی بود؟توی سرش احساس سنگینی میکرد ...دستشو با حرص روی موهاش کشید تا شاید از درد یهویی و مسخرش خلاص شه
با دیدن تار موی بنفش توی دستاش بهت زده سمت اینه قدی اتاق دوید
موهاش کاملا بنفش شده بودو چشماش....چشماش کاملا سیاه شده بودن و خبری از اقیانوس مورد علاقه تهیونگ نبود!
تصویرش تو اینه بر خلاف خودش پوزخند عمیقی زد
_سلام جونگ کوک!
وحشت زده به تصویر سخنگوی خودش تو اینه چشم دوخت
:خوابه....هم...همش یه خوابهاخم روی چهره ی اینه ای نشست
_نه خوابه...نه توهم
وقتشه باهم یکی بشیم جونگکوک !
من به قدرت تو نیاز دارم
_تو...تو کی هستی؟
چشمای سیاه داخل اینه درخشید
_واقعا نمیبینیش؟ من قدرت توعم
خیلی وقت بود گم شده بودم
حالا برگشتم تا تو پیدام کنی
پس باید بیدار شیم پسر
جنگ بزرگی تو راهه!جونگ کوک با گیجی لب زد
_داری از چی حرف میزنی؟چه جنگی؟نگاه مو بنفش سمت تهیونگ چرخید و لبخند تلخی زد
_اون
تو
بزودی اونو از دست میدی
اگر زودتر به خودت نیای!چهره جونگ کوک درهم رفت و کلافه فریاد زد
_خفه شو...خفه شوووووووموهاشو با حرص میکشید و اشک میریخت
تهیونگ بهت زده از خواب پرید و سمت پسرک خشمگینش دوید
سعی میکرد دستاشو از موهای قشنگش که داشتن کنده میشدن جدا کنه
عصبی نالید
:اروم باش دلبرم
چی شدی تو اخه ؟جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ انگار که از غرق شدن نجات پیدا کرده باشه
سرشو بالا اورد
بدنش میلرزید و یخ زده بود
_ته..تهیونگ چشمام...چشمام چه رنگیه؟نگران به چشمای پسرکش خیره شد و لب زد
_آبی...آبی اسمونی
آبی اقیانوسی_موه..موهام چی؟
اخمای تهیونگ درهم رفت
_تو چی دیدی جونگکوکم؟چشماش دوباره پر از اشک شد و خودشو تو بقل تهیونگ جمع کرد
_خوابم میاد ته ..میشه کاری کنی خوابم ببره ؟
بعدش قطره قطره خونمو بنوش
بعدش حتی اگر نباشمم مهم نیست
میشه کاری کنی خسته نباشم؟
نترسم؟
کم نیارم؟
من از همه چی خستم تهیونگ
انگار...
انگار که هفتاد سالمه
قلبم مچاله شده
میترسم
VOUS LISEZ
Blue Side
Vampireبعد از نبرد خون آشام های اصیل و دورگه های تازه تبدیل شده چی میشه اگر کودکی متولد بشه که حاصل عشق بازی از دوفرد این طایفه اس کودکی گمشده ...با چشمان آبی💙 ژانر:سوپرنچرال،رومنس،اسمات کاپل:ویکوک^یونمین^نامجین