پارت هشتم💫

791 97 24
                                    

سلاااام خوبین؟چه خبرا؟

حرفی برای کاور ندارم🥲

........................................

هر چهار نفر خانواده کیم پشت میز غذاخوری نشسته بودن و داشتن شامشون رو میخوردن که آقای کیم رو به پسر کوچکترش گفت: نامجونا هماهنگ کردم کارهای ویزات و اینا درست شد، پروازت هم پس فردای عروسی برادرته.
خانم کیم و جین توی سکوت به آقای کیم زل زده بودن و منظورش رو از این حرف نمیفهمیدن.
نامجون به پدرش نگاه کرد و گفت: ممنون آپا قول میدم به خوبی توی شرکت آمریکا کار کنم.
خانم کیم بالاخره از شک خارج شد و گفت: اینجا چه خبره؟
آقای کیم رو به همسرش جواب داد: چند وقت پیش نامجون اومد پیشم گفت میخواد بره آمریکا و تو شرکت اونجا کار کنه و نمیخواست تا درست شدن کارای ویزاش شما بفهمین.
نامجون قبل از اینکه مادرش شروع کنه به اعتراض کردن گفت: اوما من از قبل نگفتم که با اعتراض هاتون آپا رو هم منصرف نکنین پس لطفا به تصمیمم احترام بزارین من دیگه بچه کوچیک نیستم بیست و پنج سالمه.
خانم کیم حرفی نزد ولی به جاش جین با اعتراض گفت: نامجونا ولی کار کردن تو شرکت سئول خیلی بهتر از شرکت آمریکاس تازه اونجا تنهایی چیکار میخوای بکنی؟
نامجون همونطور که از جاش بلند میشد گفت: هیونگ بالاخره هر کسی برای زندگی و آینده‌اش تصمیماتی داره مثلا همونطور که تو تصمیم گرفتی ازدواج کنی منم تصمیم دارم برم آمریکا و اونجا یه زندگی جدید رو شروع کنم.

_اینجا چند سالته؟
تهیونگ به جیمین که انگشت اشاره‌اش رو روی یکی از عکس های آلبوم بچگیش گذاشته بود نگاه کرد.
+فک کنم سیزده.
_از همون بچگی بی حوصله بودی.
تهیونگ چپ چپ نگاهش کرد و گفت: اصلا کی بهت اجازه داد آلبوم بچگی منو نگاه کنی؟
جیمین قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: بالاخره سه ماهه باهم دوستیم حتی نمیتونم عکسای بچگیتو ببینم؟
تهیونگ یاد اولین روز دانشگاهش تو آمریکا افتاد؛ روزی که جیمین بارها تو کلاس تونسته بود همه رو بخندونه.
از همون روز اول، دوستیشون با جیمین شروع شده بود.
_هی کیم این پسر خوشگله کیه؟
تهیونگ به کسی که جیمین توی عکس اشاره میکرد نگاه کرد.
+پسرخالمه بعدشم کجاش خوشگله؟
_هِی هِی داری حسودی میکنی؟به نظر من که خیلی خوشگله چشمای درشت و دندونای خرگوشی و خال زیرلبش خیلی کیوته.
+خب اونجا فقط هفت هشت سالشه معلومه که کیوت به نظر میرسه.
_ولی به نظر بزرگیش جذاب ترم هست.
+پارک جیمین میشه حرف زدن در مورد پسرخاله منو تموم کنی؟
جیمین چند ثانیه فکر کرد و گفت: باشه فقط اسمشو بگو.
تهیونگ بازم چپ چپ نگاهش کرد و گفت: جئون جونگکوک.

جلوی آیینه ایستاده بود و داشت پاپیونش رو درست میکرد که با صدای باز شدن در از آیینه به پشتش نگاه کرد.
_کت و شلوار سیاه و پاپیون خیلی بهت میاد هیونگ.
جین برگشت و نگاهش کرد.
رو لبش پوزخند بود ولی چشماش غم خاصی رو منعکس میکرد.
+نامجونا اینطوری نگاهم نکن.
_چجوری؟من که نگاهم مثل همیشه‌اس شاید تو جور دیگه‌ای تعبیرش میکنی.
جین خواست چیزی بگه که نامجون زودتر گفت: همه مهمونا اومدن باید بری جایگاه و منتظر عروس بمونی.
بعد گفتن حرفش سریع اون اتاق رو ترک کرد ولی نتونست جلوی ریزش اشکاش رو بگیره.

فوریه ۲۰۱۶(سه سال بعد):
از آسانسور بیرون اومد و با رسیدن به جلوی در واحدشون چمدونش رو زمین گذاشت.
پنج دقیقه بود که جلوی در ایستاده بود ولی انگار کسی خونه نبود.
گوشیش رو از جیبش در آورد و با مادرش تماس گرفت.
_الو اوما من الان دم درم، شما کجایین؟
+اوه تهیونگا مگه پروازت صبح نبود؟
_چرا ولی مجبور شدم با یکی از دوستام عوضش کنم.
+ما الان توی دورهمی هستیم و حتی اگه همین الانشم راه بیوفتیم یه ساعت طول میکشه بیاییم.
تهیونگ نفسش رو با حرص بیرون داد و گفت: پس الان دقیقا من چیکار کنم؟
+اوومم...خالت اینا با ما هستن ولی جونگکوک خونه‌اس برو پیشش.
تهیونگ با گفتن باشه‌ای گوشی رو قطع کرد.
حالا چطور میتونست با جونگکوکی رو به رو بشه که تو این سه سال حتی یه بار هم باهاش تلفنی صحبت نکرده بود؟
به طبقه بالا رفت و زنگ واحد خاله‌اش اینارو زد.
بدون اینکه کسی ازش بپرسه کیه در وا شد.
تهیونگ باتعجب وارد خونه شد و پسری رو دید که پشت بهش تو اشپزخونه اونم فقط با یه حوله دور کمرش ایستاده، یعنی اون جونگکوک بود؟
بالاخره پسر شروع به حرف زدن کرد: چقدر زود اومدی چانگ مین، من قهوه ساز رو روشن کرد دارم میرم لباس بپوشم حواست ....‌
حرفش با برگشتنش و دیدن شخص رو به روش نصفه موند.
تهیونگ با دیدن جونگکوک از تعجب دهنش باز مونده بود، نمیتونست باور کنه اون پسر خرگوشی که قدش و هیکلش ازش کوچیکتر بود و یه چهره کودکانه داشت حالا همین فردیه که رو به روش ایستاده‌.

.......................................
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🥰😘❤️

❗بخش اول تموم شد و رسیدیم بخش دوم که پارت بعد معرفیشه❗

ووت و کامنت یادتون نره 💙❄️

My annoying cousin💥Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang