پارت شانزدهم💫

637 70 6
                                    

I'm fine is a lie
Your love is a fire

............................................................................

با پوشیدن کت اسپرت سیاهرنگش گوشیش رو برداشت و به جیمین پیام داد که کارش تموم شده و داره میره دنبالش.
نمیدونست چرا جیمین این همه اصرار کرده بود که اونم همراه خودش به عروسی نامجون ببره.
جیمین با عجله سوار ماشین شد و گفت: ببخشید یکم طول کشید حاضر شدنم.
تهیونگ یه نگاه حرصی بهش انداخت و ماشین رو روشن کرد.
_میشه بدونم دلیل اینهمه اصرارت واسه اومدن به عروسی پسردایی من چی بوده؟
جیمین همون‌طور که داشت تو آینه ماشین موهاشو مرتب میکرد گفت: خب راستش خیلی وقت بود عروسی نرفته بودم گفتم حالا که فرصتش پیش اومده چرا که نه.
_ولی این عروسی خیلی شلوغ نیست و فقط اشناهای نزدیک دعوتن واسه همین مردد بودم که ببرمت.
جیمین با یه حالت ریلکس گفت: خب شاید منم یه روز شدم اشنای نزدیک.
تهیونگ همونطور که رانندگی میکرد سوالی نگاهش کرد.
+راستش یکی از دلایلم واسه اومدن به این عروسی اشنایی با پسرخالته.
ابروهای تهیونگ تو هم گره خورد و با لحن بی حوصله ای گفت: میدونستی بعضی از شوخی هات خیلی رو مخ و بی مزه‌ان پارک جیمین؟
+من شوخی نکردم جناب کیم، دلم میخواد با اون پسر جذابی که تو لیاقتش رو نداشتی اشنا بشم.
تهیونگ دلیلش رو نمیدونست ولی دلش نمیخواست هیچ نزدیکی بین جیمین و جونگکوک به وجود بیاد.

جیمین همونطور داشت از کیک عروسی میخورد نگاهش رو روی ادم های تو سالن عروسی میچرخوند تا جونگکوک رو پیداش کنه.
با دیدن جونگکوک کنار یه زن و مرد میانسال که احتمال میداد پدر و مادرش باشن ظرف توی دستش رو میز گذشت و رو به تهیونگی که کنارش نشسته بود گفت: تهیونگا من دارم میرم با خانواده خاله‌ات آشنا بشم اگه میخوای بیا.
جیمین بعد گفت این حرف از جاش بلند شد و به سمتی که اونا ایستاده بودن رفت.
تهیونگ همچنان دلش نمیخواست جیمین رو با جونگکوک اشنا کنه ولی ناچارا از جاش بلند شد و دنبالش رفت.
جیمین با رسیدن به جونگکوک گفت: سلام جونگکوک شی منو یادت میاد؟
جونگکوک با پسر مو بلوند رو به روش نگاه کرد کرد و گفت: فکر کنم شما همون کسی هستین که چند روز پیش جلو در کافه باهم برخورد کردیم.
جیمین لبخند زد و گفت: خوشحالم که منو یادت مونده، راستش اون لحظه که بهم برخورد کردیم اصلا فکر نمیکردم تو همون جونگکوک پسرخاله تهیونگ باشی که همش دربارش حرف میزنه.
تهیونگ که پشت جیمین ایستاده بود با حرفای جیمین چشاش از تعجب چند برابر شده بود، اون کی در مورد جونگکوک باهاش حرف میزد؟مگه این خود جیمین نبود که هعی درباره جونگکوک ازش سوال میپرسید؟
جونگکوک با شنیدن اسم تهیونگ متعجب پرسید: با تهیونگ نسبتی داری؟
_راستش ما تو آمریکا باهم دوست شدیم میتونم بگم الان هم بهترین دوستای همیم.

نامجون در خونه‌ای که هدیه عروسی پدرش بود رو باز کرد و به جسیکا کمک کرد با اون لباس بلند و کفشای پاشنه دارش وارد خونه بشه.
خونه از قبل به سلیقه خود نامجون و جسیکا چیده شده بود؛ اولین اتاق به عنوان اتاق دونفرشون چیده شده بود ولی در واقع قرار بود برای جسیکا و بچه اش باشه ، دومین اتاق هم اتاق کار نامجون بود و سومیش هم اتاق مهمان که قرار بود اتاق تک نفره نامجون باشه.
_امشب مطمعنا با این ین لباس و کفش پاشنه دار اذیت شدی اگه درد داشتی یا حالت خوب نبود لطفا بهم بگو.
جسیکا بخاطر این حجم از درک نامجون رو بهش لبخندی زد و گفت: بخاطر همه چی ممنون نامجونا.

بعد عوض کردن لباسش و پاک کردن آرایشش رو تخت دراز کشیده بود داشت خاطرات گذشته اش رو مرور میکرد.
روزی رو به یاد اورد که دوست پسرش اونو و بچشون رو رها کرده بود؛ اون شب حتی جایی برا موندن نداشت، احساس میکرد دیگه نمیتونه به زندگی ادامه بده و به دنیا اوردن یه بچه تو شرایط بزرگترین ظلم بهشه واسه همین تصمیم گرفته بود با انداختن خودش تو رودخونه خودش و بچه‌اش رو بکشه اما یه غریبه جلوش رو گرفته بود و بهش کمک کرده بود.
وقتی اونشب نامجون نذاشته بود خودکشی کنه و سعی کرده بود بهش کمک کنه نمیدونست که باید بهش اعتماد کنه یا نه ولی حالا از اینکه بهش اعتماد کرده بود خوشحال بود.
وقتی نامجون ازش خواسته بود که باهاش ازدواج کنه تا به طور قانونی بتونه پدر بچش باشه و ازش مراقبت کنه فکر میکرد قصد نامجون یه ازدواج واقعیه ولی نامجون بهش گفته بود که گیِ و نمیتونه با یه دختر باشه.

یه گوشه نشیته بود و خودش رو مشغول با گوشیش نشوند میداد ولی در واقع حواسش به جونگکوک و جیمین بود که کنار هم نشسته بودن و یه ریز داشتن باهم حرف میزدن.
نمیدونست چرا خاله اش وقتی واسه شام دعوتشون کرده بود ازش خواسته بود که جیمین رو هم بیاره.
جیمین از جاش بلند شد و گفت: جونگکوکا سرویس بهداشتی کدوم طرفه؟
جونگکوک با انگشتش به در انتهای راهرو اشاره کرد و گفت: اونجاس هیونگ.
جیمین تشکر کرد و به سمت سرویس بهداشتی رفت.
در نمین حین تهیونگ کنار جونگکوک نشست و گفت: خیلی عجیبه به من محل نمیذی و تا مجبور نشی باهام حرف نمیزنی ولی به دوستم میگی هیونگ و باهاش گرم میگیری.
جونگکوک پوزخندی زد و گفت: من ادم ها رو به جرم نکرده مجازات نمیکنم قرار نیس چون جیمین هیونگ دوست توعه بهش محل ندم.
بعد چند ثانیه سکوت جونگکوک ادامه داد: راستش واسم عجیبه چطور ادمی به خوش اخلاقی و شوخی جیمین هیونگ با سنگی مثل تو دوست شده.
تهیونگ که دیگه حوصله شنیدن طعنه های جونگکوک رو نداشت بلند شد و همراه با مشت کردن دستاش به جای قبلیش برگشت.

My annoying cousin💥Onde histórias criam vida. Descubra agora