سلااام خوبین؟
میدونم قرار بود دیروز اپ کنم ولی نشد ببخشید💜موقع هایی که نامجون کیوته، خیلییی کیوته🥺(کاور)
.....................................
*تهیونگ با دیدن جونگکوک از تعجب دهنش باز مونده بود، نمیتونست باور کنه اون پسر خرگوشی که قدش و هیکلش ازش کوچیکتر بود و یه چهره کودکانه داشت حالا همین فردیه که رو به روش ایستاده*
تهیونگ همینطور که باتعجب به جونگکوک نگاه میکرد بریده بریده گفت: من پروازم صبح بود.....ولی عوض کردم.....مامان اینا خونه نبودن......گفتن بیام اینجا.
جونگکوک با حرکت به سمت اتاقش گفت: بشین من میرم لباس بپوشم بیام.
تهیونگ از رفتار سرد جونگکوک بیشتر متعجب شد.حدود نیم ساعتی میشد که با فاصله زیاد از هم روی مبل نشسته بودن و توی سکوت به صفحه خاموش تلوزیون زل زده بودن که با صدای زنگ در جونگکوک به سمتش رفت.
با باز کردن در چانگ مین وارد خونه شد و بعد احوالپرسی سریع گفت: وای جونگکوکا حدس بزن کیو دیدم؟
جونگکوک خواست به تهیونگ اشاره کنه و به دوستش بفهمونه که اونم اینجاست ولی چانگ مین سریع حرفش رو ادامه داد: یادته هفته پیش دو تا دختر رو دیدیم توی بار؟امروز اون دختر مو شرابیه رو دیدم باهم حرف زدیم در اخر قرار گذاشتیم چهار نفری پس فردا شام بریم بیرون.
چانگ مین بعد گفتن این حرف به سمت مبل های خونه راه افتاد که با دیدن تهیونگ با تعجب ایستاد و با به عقب برگشتن سوالی به دوستش نگاه کرد.
جونگکوک نزدیک دوستش شد و گفت: معرفی میکنم پسرخالهام تهیونگ.
تهیونگ از جاش بلند شد و با چانگ مین دست داد ولی متوجه شده بود که پسر با یجور خشمی بهش نگاه میکنه.
جونگکوک سه فنجون قهوه اورد و همونطور که هر سه پسر تو سکوت قهوهاشون رو می نوشیدن گوشی تهیونگ زنگ خورد.
تهیونگ بعد جواب دادن به گوشیش سریع خداحافظی کرد و اون جو سنگین رو ترک کرد._خب چه خبرا؟
اینو یونا خطاب به جینی که رو به روش نشسته بود میگفت.
+ممنون همه چی خوبه تو چطوری؟
_مرسی منم خوبم سرم گرم پایان نامهاس.
جین با چاپستیکش کمی گوشت توی ظرف یونا گذاشت و گفت: من میدونم که تو قراره نظر مثبت همه استادها رو بگیری.
یونا با لبخند گرمی به کسی که تا دو سال پیش همسرش بود ولی حالا تو این دو سال بهترین دوستش شده بود نگاه کرد.
_هنوزم جواب تماس ها و پیام هات رو نمیده؟
جین نفسش رو صدا دار بیرون داد و گفت: خودت چی فکر میکنی؟
_ولی تو باید بهش حق بدی کیم سوکجین چون خودت اینو خواستی.
+یونا تو دیگه اینطوری باهام حرف نزن._هعی جونگکوک تو مطمعنی که به جای رفتن به مهمونی برگشت تهیونگ میخوای با من و اون دخترا به قرار شام بیای؟
جونگکوک همونطور که داشت واسه شب لباس انتخاب میکرد گفت: مگه نگفتی باهاشون قرار گذاشتی چهار نفری بریم شام؟
چانگ مین از روی تخت دوستش بلند شد و باتعجب گفت: واو تو واقعا عوض شدی جئون، فکر میکردم حالا که تهیونگ برگشته باز میشی همون جونگکوک قبلی و میفتی دنبالش.
جونگکوک چشم غره ای بهش رفت و گفت: چرا باید بیفتم دنبال یه عوضی مغرور؟
چانگ مین که از این همه تغییر دوستش دهنش باز مونده بود به شوخی شروع کرد به دست زدن.تهیونگ به خالهاش و شوهرش که تازه اومده بودن نگاه کرد ولی هر چقدر دور و ورشون رو نگاه کرد جونگکوک رو همراهشون ندید.
خانم کیم بعد احوالپرسی با خواهر و شوهرخواهرش گفت: پس جونگکوک چرا نیومده؟
خانم جئون در جواب سوال خواهر بزرگترش گفت: یه قرار مهم با دوستاش داشت دیگه نتونست کنسلش کنه.
تهیونگ که این حرف ها رو شنیده بود یاد حرف پریشب دوست جونگکوک افتاد.
با خودش فکر کرد که یعنی جونگکوک به جای اومدن به مهمونی که بخاطر برگشت اون بود با دو تا دختر غریبه که حتی اسم هاشون رو نمیدونست به قرار شام رفته بود؟
نمیدونست چرا ولی این موضوع باعث میشد که از حرص دستاش رو مشت کنه و دندوناش رو روی هم فشار بده......................................
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🥰😍😘
فردا هم بخاطر برف تعطیلم و سه تا امتحانمون هنوز مونده😂
ووت و کامنت یادتون نره عشقا💙❄️
VOCÊ ESTÁ LENDO
My annoying cousin💥
Fanficپسرخالهی مزاحم من کاپل اصلی: تهکوک کاپل فرعی: نامجین ژانر: رومنس ، برشی از زندگی ، اسمات ، کمی اکشن روز آپ: نامشخص