پارت اول💫

1K 124 24
                                    

سلااااام خوبین؟خوش اومدین به این بوک😍❤️

از همون بچگی کیوت ترینننن بودههه😍🥺(کاور)

.....................

سپتامبر ۱۹۹۷ :
همه دور سر نوزاد ده روزه جمع شده بودن و با ذوق درباره‌اش حرف میزدن.
_خیلی بانمکه.
+چشماش رو نگاه کنین چه خوشگل و بزرگه.
~تا حالا هیچ پسربچه‌ای به این خوشگلی ندیده بودم.
و ...
اما اون طرف تر یکی دست به سینه و با عصبانیتی که از چهره‌اش هم معلوم بود به اونها زل زده بود؛ تهیونگ شش ساله‌ای که هیچ حس خوبی به پسرخاله تازه متولد شده‌اش نداشت.

هر چهار عضو خانواده کیم سر میز نشسته بودن و داشتن در آرامش ناهار میخوردن که خانم کیم با ذوق گفت: جونگکوک خیلی کیوته ادم دلش میخواد ساعتها تو بغلش نگهش داره.
اقای کیم هم با خنده گفت: اره از همین الان هم معلومه قراره تو اینده خیلی براش دست و پا بشکونن. (ممنونم برای این پیشگویی خوبت اقای کیم بزرگوار😂👌🏻)
سورا(خواهر تهیونگ): خیلی خوبه که خاله اینا طبقه بالایی ما هستن میتونم هر روز برم و با جونگکوک بازی کنم.
تهیونگ که توی سکوت داشت به حرف های پدر و مادر و خواهرش گوش میداد حرصی شد و با عصبانیت ته قاشقش رو به میز کوبید و با لحن کودکانه‌اش گفت: اصلا هم کیوت نیست اتفاقا از همین الان معلومه که قراره تو اینده خیلی لوس و بی نمک باشه.
بعدش هم با قدم های محکم به سمت اتاقش رفت و در رو کوبید.
هر سه اونها با تعجب بخاطر رفتار تهیونگ تو سکوت به همدیگه نگاه میکردن که سورا گفت: امم....فکر کنم داره به جونگکوک حسودی میکنه.
اینکه تهیونگ به پسرخاله تازه متولد شدش حسودی کنه چیز عجیبی نبود چون اون تا همین چند روز پیش به مدت شیش سال بخاطر اخرین نوه بودنش تو مرکز توجه همه قرار داشت ولی حالا فکر و ذکر همه شده بود جونگکوک و کسی دیگه مثل گذشته بهش اهمیت نمیداد.

اکتبر ۱۹۹۸ :
بزرگترها توی سمتی از خونه روی مبل ها نشسته بودن و داشتن در مورد موضوعات مختلفی مثل کار و اخبار و اینجور چیزا حرف میزدن.
بچه ها هم که شامل جین و نامجون و سورا و تهیونگ میشد یه گوشه‌ای روی زمین نشسته بودن و داشتن کارت بازی میکردن.
جونگکوک هم تازه بیدار شده بود و داشت تو بغل مادرش شیر میخورد.
خانم جئون با گرفتن جونگکوک تو بغلش پیش بچه ها رفت و اون رو دقیقا وسط تهیونگ و سورا نشوند و گفت: بچه ها میشه حواستون به جونگکوک باشه تا ما میز شام رو بچینیم؟
جین: عمه نگران نباش من حواسم بهش هست.
خانم جئون لبخندی زد و رو به برادرزادش گفت: ممنون سوکجینا تو پسر خیلی خوبی هستی.
و بعدش هم از اونجا دور شد و به سمت آشپزخونه رفت.
تهیونگ به کوک نگاه کرد درسته مثل یه سال پیش دیگه ازش بدش نمی اومد ولی بازم همچنان معتقد بود که اون یه بچه لوس و بی نمکه.
بازی تموم شد و مثل همیشه تهیونگ با اینکه از همه کوچیکتر بود ولی بازی رو برد.
جونگکوک با چشمای از همیشه درخشانترش  به تهیونگ زل زد و با تند تند بهم کوبیدن دستای تپل و کوچیکش گفت: تهلون هیون ، تهلون هیون (تهیونگ هیونگ).
(میشه همینجا دفنم کنید؟🥲🥺)
سورا بخاطر اینکه جونگکوک اولین کلمه‌اش رو گفته بود با ذوق به سمت بزرگتر ها دویید و این خبر رو بهشون داد.
همه با ذوق بالا سر جونگکوک ایستاده بودن ، با اینکه باید اون چند ماه قبل اولین کلمه‌اش رو به زبون می اورد ولی حالا شروع به حرف زدن کرده بود و این باعث ذوق همه شده بود.

.......................

امیدوارم خوشتون اومده باشه💜✨

ووت و کامنت یادتون نره لاولیا😍❤️

My annoying cousin💥Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ