پارت سوم💫

824 113 25
                                    

سلااااام خوبین؟

جذابیت های این مرد آخر مرا خواهد کشت🥲(کاور)

.........................................

فوریه ۲۰۰۶:
با خستگی بندهای کتونیش رو باز کرد و وارد خونه شد.
_اوما من اومدم.
به سمت اتاقش رفت ولی با صحنه‌ای که دید از روی حرص چشماش رو بست و دندوناش رو روهم فشرد.
پسرخاله نه سالش روی تختش دراز کشیده بود و داشت با لپ تابش بازی میکرد.
پسر کوچیکتر با دیدن پسر بزرگتر با ذوق گفت: سلام هیونگی خوش اومدی.
_کی بهت اجازه داده بیای تو اتاق من و به وسایلم دست بزنی؟
+خب من حوصله‌ام سر رفته بود اومدم بهت سر بزنم تو توی باشگاه بودی خاله بهم گفت میتونم بیام تو اتاقت.
تهیونگ نفسش رو با عصبانیت بیرون داد و گفت: دقیقا باید چیکار کنم دست از سرم برداری؟
جونگکوک سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت.
تهیونگ لپ تابش رو که روی تخت بود رو بست و سرجاش گذاشت و گفت: چرا اینهمه از رو مخ من رفتن خوشت میاد جئون جونگکوک؟؟
جونگکوک با لحن معصومانه‌ای گفت: ولی تهیونگی هیونگ من فقط دلم میخواد باهم دوست باشیم و بازی کنیم.
تهیونگ دلش میخواست سرش داد بزنه و بگه ازش متنفره و به هیچ وجه نمیخواد باهاش دوست باشه ولی بخاطر سن کمش با لحن مناسبی گفت: جونگکوکا به نظرت من و تو همسن و سالیم که بخواییم باهم بازی کنیم؟ تو الان یه بچه دبستانی ولی من سال بعد میرم دبیرستان.

رو تخت نشسته بود و داشت با ذوق به برادرش که کت و شلوار سرمه‌ای رنگی با پیراهن سفید پوشیده بود نگاه میکرد.
_هیونگ خیلی خوشتیپ شدی.
سوکجین به سمتش برگشت و با لبخند گفت: ممنون نامجونا برو تو هم لباست رو عوض کن الان مهمونا میان.
_باشه هیونگ میرم هنوز زوده راستی الان خیلی خوشحالی مگه نه؟
+خب از اینکه تونستم از رشته و دانشگاه مورد علاقم قبول شم و باعث افتخار آپا و اوما شدم خوشحالم ولی بخاطر اینکه امشب قراره چشم همه مهمونا رو من باشه استرس دارم.
_استرس واسه چی هیونگ؟ امشب همه جمع میشن موفقیتت رو جشن بگیرن پس تو باید خوشحال و با اعتماد به نفس باشی.
جین با سرش حرف نامجون رو تایید کرد و بعد رفت رو به روی آیینه ایستاد تا کراواتش رو ببنده.
اگه جین یکم خوشحال بود نامجون ده برابر خوشحالتر بود شاید خیلیا ازش انتظار داشتن به عنوان برادر کوچیکتر یکم نسبت به موفقیت های برادرش حسودی کنه ولی اون نه تنها حسودی نمیکرد بلکه وقتی میدید دیگران دارن از برادرش تعریف و تمجید میکنن خیلی خوشحال میشد.
با اومدن صدای مهمونا از طبقه پایین جین با حالت شاکی گفت: نامجونااا بهت گفتم برو لباست عوض کن گفتی زوده ببین الان مهمونا اومدن زود باش برو لباساتو عوض کن.
نامجون با بلند شدن از جاش گفت: باشه هیونگ انقدر غر نزن دارم میرم.
میخواست از اتاق برادرش خارج بشه که تو لحظه اخر برگشت و برادرش از پشت بغل کرد و گفت: بخاطر قبولی دانشگاهت بهت تبریک میگم سوکجینی.
و بعدش سریع به سمت اتاقش رفت البته وسط راه صدای برادرش رو داشت میگفت دفعه اخرش باشه که اینطوری صداش میکنه رو شنید.

اکتبر ۲۰۰۹:
چی میتونست بدتر از این باشه که روز فارغ‌ التحصیلیت به جای اینکه با دوستات بری پارتی و خوش گذرونی با خانوادت بری پیک نیک و پسرخاله دوازده سالت هم بشینه کنارت و چندین ساعت بی وقفه برات صحبت کنه؟
تهیونگ اون لحظه از عصبانیت دلش میخواست خودشو آتیش بزنه.
_بعدش دوستم بهم گفت که اگه بخوام اون بازی های ویدیویی رو........تهیونگی هیونگ میشنوی دارم چی میگم؟
تهیونگ از جاش بلند شد و با عصبانیت داد زد: وقتی کسی به حرفات اهمیتی نمیده یعنی نمیخواد بشنوه فکر کنم اونقدری بزرگ شده باشی که اینو بفهمی البته فک کنم تو سنت فقط بیشتر میشه وگرنه هنوزم همون بچه لوس و رو مخی هستی که بودی.
بعدشم هم با قدم های محکم از اونجا دور شد و جونگکوک رو تنها گذاشت.
ده دقیقه‌ای بود که داشت قدم میزد که صدای داد جونگکوک رو شنید و با خودش گفت حتما سوسکی چیزی دیده واسه همون اینقدر کولی بازی در میاره بچه ننه.
چند قدم دیگه برداشت ولی دوبار صدای داد جونگکوک رو شنید با حرص برگشت و به پشت سرش نگاه کرد.
با دیدن جونگکوک که داره تو رودخونه دست و پا میزنه به سمتش دویید و تو اب پرید.
جونگکوک رو به کنار رودخونه برد و کمک کرد اب هایی که قورت داده رو بالا بیاره.
بعد اینکه حالش یکم خوب شد با گریه گفت: یه لحظه فکر کردم دارم خفه میشم......وقتی دست و پا زدم و کسی به سمتم نیومد.....با خودم گفتم قراره بمیرم.....خیلی ترسناک بود.
تهیونگ ناخودآگاه بغلش کرد و به آرومی پشتش رو نوازش کرد.
_باشه تموم شد، حالا هم کاملا سالم و سرحالی دیگه گریه نکن لطفا.

...................................

امیدوارم خوشتون اومده باشه 🥰😘😘

احتمالاً پارت بعد رو اخر هفته بعد بزارم چون خودتون که میدونید امتحاناته🙂

ووت و کامنت یادتون نره فرزندانم💜

My annoying cousin💥Onde histórias criam vida. Descubra agora