فلیکس روی مبل دراز کشیده بود و دفتر و خودکار رو روی شکم برآمدش گذاشته بود.
هر از گاهی حرکت موجی بچه رو از چپ به راست احساس می کرد و همین باعث میشد نفس هاش لرزون بشه.
احساس میکرد باید اسید معدش رو بالا بیاره و حس قلقلک وحشتناکی که توی وجودش بود کلافش میکرد.
وقتی بابت این قضیه شکایت کرده بود.پزشک بهش گفته بود که احتمالا بخاطر رشد موهای جنین باشه.
تصور موهای نرم دونه برف قلبش رو میلرزوند.
به سختی نفس کشید و روی مبل جابه جا شد.
بنگ چان روی زمین نشسته بود و کتاب قطوری رو ورق میزد.
"صد سال دیگه هم چیزی از توش پیدا نمیکنی"
"هی لیکس نظرت راجب کوین چیه؟"
"نه،بیا یه اسم کره ای روش بزاریم"
"اسم کره ای"
بنگ چان زمزمه کرد و دوباره نگاهش رو به کتاب اسم های پیشنهادی همراه با معانی نگاه کرد.
"هیچ کدوم اینا قشنگ نیستن"
" سوهینگ،سوکجین،سه مین هی نظرت راجب....اوه بیخیال این خیلی شبیه اسم خودمه"
فلیکس خودکارش رو توی هوا تکون داد و گفت:
"باید یه اسم خاص روش بزاریم"
چان پرسید:
"مثل اسم خواننده موردعلاقت؟"
"یه اسم برفی؟"
فلیکس غر زد.
"نه..."
بنگ چان هوفی کشید و کتاب رو بست.
"کار خیلی سختیه"
"باید اسمی بزاریم که دوستش داشته باشه"
آلفای جوان از جاش بلند شد و کنار همسرش نشست.دفتر و خودکار روی شکمش رو برداشت و بعد از بالا دادن لباس لیکس شروع به بوسیدن توپ قلقلی بزرگ کرد.
با حس حرکت بچه لبخندی روی لب هاش شکل گرفت.
فلیکس نفسی گرفت و روی مبل جابه جا شد.
"دوباره ورزشش رو شروع کرد"
بنگ چان خط محوی رو که مدام در حال گردش بود دنبال کرد.
"داره پاهاش رو تکون میده"
"یکم دیگه سکسکه میکنه..چند روزه که اینطوری شده "
"از کجا میفهمی سکسکه میکنه؟"
دست آلفا رو گرفت و نزدیک تر بردش.طبق انتظارشون دونه برف دوباره شروع به سکسکه کرده بود و شکمش مدام بالاو پایین میشد.
"نگاه کن"
چان با چشم های قلبی به اتفاق عجیب روبه روش خیره شد.
دستش رو روی قله برجستگی شکم لیکس گذاشت.
بالا و پایین رفتن اون توپ درست مثل تپش های یه قلب مهربون و عاشق بود.
"خدای من این خیلی ..بامزست"
با فکری که به سرش زد سریعا نگران پرسید.
"اون داره اذیت میشه؟"
فلیکس هم باور اول نگران شده بود.
تماشای اون صحنه برای اون درست مثل غرق شدن یه انسان توی آب بود.
"یکم دیگه بهتر میشه..این عادت چند روزشه"
چان ذوق زده به مکالمشون ادامه داد:
"فقط دو ماه دیگه مونده"
"درسته..دونه برف مهربونم زودی قراره بیاد تو بغلمون"
"نمیتونم صبرکنم"
با صدای داد ناگهانی لیکس به خودش اومد.
"چطوره اسمش رو بزاریم هیون..یعنی مهربونی"
"هیون خالی؟"
لب هاشو توی هم کشید و اسم های پیشنهادیش رو به زبون آورد.
"چیزی مثل هیون سوک یا هیون وو؟"
نگاه چان از شکم لیکس به سمت پیانو چوبی روونه شد و بعد از گرفتن ایده ناگهانی دوباره به همسر تپلش خیره شد.
"هیونجین چطوره؟"
فلیکس لبخندی زد و به بالا و پایین شدن شکمش نگاه کرد.
دستش رو روی دست های الفاش گذاشت تا تکون خوردن های دونه برفشون رو احساس کنه.
"هیونجین...دونه برف مهربون ما"****
غمگینم
از من اپ کردن
از شما ایگنور کردن ...

YOU ARE READING
𝑺𝒏𝒐𝒘𝑭𝒍𝒂𝒌𝒆(𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅)
Fanfiction-𝒔𝒖𝒎𝒎𝒂𝒓𝒚: از اینکه دلیل گود افتادن چشمام تویی خوشحالم. مهم نیست ساعت چند باشه چه مدت بی خواب باشم از تماشای ستاره های روی گونت سیر نمیشم. هر روزی که بهم صبح بخیر میگی و هر شبی که قبل از خواب منو میبوسی بیشتر و بیشتر شدن این عشق رو احساس میکنم...