𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐁𝐞𝐚𝐭

528 127 2
                                    


مضطرب به دستگاه روی میز نگاه میکردن.
فلیکس روی کاناپه دراز کشیده بود و به گوشه نامعلومی از سقف زل زده بود.
و چان برعکس لیکس به کلمات ناواضح روی قوطی نگاه میکرد.
"به نظرت باید ازش استفاده کنیم؟"
"باید مطمئن بشیم"
فلیکس با حالت زاری دستش رو روی چشم هاش گذاشت.
"باورم نمیشه چطور همچین چیز مهمی رو فراموش کرده بودم"
چان آهی کشید و برای دلداری دادن امگاش پیش قدم شد.
"طبیعیه هر دوتامون درگیر مراسم عروسی بودیم..احتمال اینکه یادمون بره چیز عجیبی نیست"
فلیکس از حالت دراز کش خارج شد و رو به روی چان نشست‌‌.
"من هیچ کدوم از اون علائم عجیب و غریب رو نداشتم یعنی احتمال داره اون نباشه؟"
"نمیدونم لیکسی باید امتحان کنیم"
نگاه عاجز فلیکس سمت وسیله کوچیکی که به تازگی خریداری شده بود چرخید.
"میترسم..اگر اون باشه چی؟اگه اون نباشه چی؟"
دست های سرد چان روی گونه های برجسته فلیکس نشست و بوسه کوتاهی روی لب ها بینی چشم ها و پیشونی فلیکس نشوند.
"منو نگاه کن لیکس..نگران هیچ چیز نباش..ما همدیگه رو داریم مطمئنم هرچی که باشه از پسش برمیاییم"
لیکس سری تکون داد و بعد از برداشتن جعبه به سمت اتاق حرکت کرد.
بنگ چان مثل یه جوجه اردک پشت همسر خستش قدم برمیداشت و تک تک حرکاتش رو دنبال میکرد.
با پنهان شدن فلیکس داخل سرویس بهداشتی اتاق روی تخت نشست و دو ماه پیش رو به یاد آورد.
"𝒇𝒍𝒂𝒔𝒉 𝒃𝒂𝒄𝒌"

با عجله سمت سالن دویید. زمانی که جیسونگ بهش زنگ زده بود و گفته بود که حال فلیکس خوب به نظر نمی‌رسه به سرعت به سمت محل کار دوست پسرش رانندگی کرد. تا زمانی که به سالن رقص باله برسه هزار جور فکر توی سرش پیش اومده بود‌.
بدون اینکه توجهی به بسته یا باز بودن در ماشین بکنه به داخل سالن هجوم برد و جسم دردمند و عرق کرده فلیکس رو کنار یخچال بزرگ دید.
قدم های بلندش رو سمت امگا برداشت و زیرپاش زانو زد.
"لیکسی عزیزم...چت شده؟میخوایی بریم بیمارستان؟"
فلیکس بی حال سری تکون داد و خودش رو به بازو های دوست پسرش رسوند. سرش رو توی گردنش مخفی کرد و عطر تنش رو نفس کشید.
"فقط منو ببر خونه چان"
"بازم حواست به تاریخ هیتت نبود؟هزار دفعه بهت گفتم این روز یادت باشه لیکس"
"چانا..حالم خوب نیست"
چان دست زیر زانو های فلیکس برد و بعد از به آغوش کشیدنش به سمت خونه حرکت کرد.
به وضوح اون روز رو یادش بود هیچ کدوم حال خوشی نداشتن و وقتی بیدار شدن که جای دندون های چان روی گردن فلیکس جا خوش کرده بود و عطرشون با همدیگه ترکیب شده بود.
درسته که تمام فانتزی هاشون برای خواستگاری کردن از همدیگه بهم خورده بود ولی اون مارک ناگهانی دلیلی برای ایجاد تعهد کاغذی بینشون بود و حالا انگار چیز دیگه ای هم اون شب ایجاد شده بود و در خفا به زندگیش ادامه میداد.
قلب چان پر از تپش های نامنظم شده بود. الان یه گره کوچولو محکم توی وجود لیکس زندگی میکرد که طناب عاشقی اون دو نفر رو محکم تر از همیشه کرده بود. هر چند تمام این ها در حد حدس و گمان چان بود.
"𝑬𝒏𝒅 𝒐𝒇 𝒇𝒍𝒂𝒔𝒉 𝒃𝒂𝒄𝒌 "

روی تخت نامرتب نشسته بود و به در سفید رنگ زل زده بود.
خیلی طول نکشید که فلیکس با یه وسیله خودکار مانند کنارش نشست.
از شدت اضطراب قلبش توی دهنش میزد.
دست هاشو دور شونه فلیکس حلقه کرد.
"چیشد؟"
"روی قوطی نوشته که پنج دقیقه باید صبر کنیم اگه دو علامت قلب روی صفحه ظاهر شد..یعنی آره اگه نه هم که یعنی نه"
سری تکون داد و بدون گرفتن نگاهش از شی پلاستیکی سفید مانند موهای لیکس رو نوازش کرد.
دقایق طولانی تر از همیشه طی میشدن و این چان رو عصبی میکرد.
فلیکس مثل یه ماهی تو آغوش چان تکون میخورد.
هر دو به وضوح نگران و هیجان زده بودن تا زمانی که دو تا خط قلبی روی صفحه ظاهر شد.
هر دو تاشون انفجار یه بادکنک اکلیلی رو توی وجودشون احساس کردن ولی فقط با تعجب زیاد به همدیگه زل زدن.
چان نمیتونست جلوی لبخندی که ناخودآگاه روی صورتش پدید اومده بود رو بگیره.
بی اراده دستش رو سمت گردن لیکس برد و هزارمین بوسه رو روی لب هاش نشوند.
"نگران نباش عزیزم...من مراقب هرسه تامون هستم"
اولین روز زندگی متاهلیشون تبدیل به عجیب ترین روزش شد.
روزی که فهمیدن سه تایی پا به خونه گذاشتن‌.
فلیکس خاطرات دوست هاش رو می‌شنید اینکه اولین روز زندگیشون چطور بوده و چقدر کارای رمانتیک انجام دادن. ولی شروع زندگی اونو چان با اختلاف جذاب تر و بامزه تر از همشون شروع شده بود.
روزی که فهمیدن تبدیل به یه خانواده بزرگ تر میشن.

𝑺𝒏𝒐𝒘𝑭𝒍𝒂𝒌𝒆(𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅)Onde histórias criam vida. Descubra agora